یادداشت

دختر آگاممنون
        اولین باری که از اسماعیل کاداره کتابی خوندم (یا بهتره بگم شنیدم اون هم با صدای بی‌نظیر بهرام ابراهیمی) فکر کردم قراره کتابی از یه نویسنده ترک بخونم. ولی در کمال تعجب دیدم که ایشون کوچک‌ترین ربطی به ترکیه نداره. 

کاداره اهل آلبانی است. تازه در دوره تسلط تفکر کمونیسم اون‌ هم از نوع خیلی خاص و تقریبا بدون تغییرش در این کشور زندگی می‌کرده و همه سختی‌های این مکتب پیچیده و سختگیرانه رو با گوشت و استخوان درک کرده. 

نام مسلمان‌طور خود کاداره و شخصیت‌هایی که در کتاب‌هاش از اونها نام می‌بره، ترغیبم کرد درباره آلبانی بیشتر بخونم و شناختم از این کشور رو به چیزی بیشتر از کمپی برای منافقین آواره‌ی سکنا گزیده در  تیرانا ارتقا بدم. آلبانی کوچک‌ترین کشور منطقه بالکان اروپاست. تاریخی بس قدیمی داره و اقوام باستان در اون زندگی می‌کردن. یکی از مهم‌ترین اون اقوام ایلیری‌ها نام دارن که شاخه‌ای از اقوام هند و اروپایی بودن. در دوران طلایی عثمانی، حاکمین ترک و مسلمان این سلسله، آلبانی رو فتح و به سرزمین‌هاشون ملحق می‌کنن. این تسلط و الحاق طولانی بوده تا زمانی که فردی به نام اسکندربیگ علیه سلطان وقت عثمانی قیام می‌کنه و طی جنگ و قیامی ۲۵ ساله آلبانی رو از حکومت اونها خارج می‌کنه. باز هم یه اسم عربی‌طور و مسلمان‌طور دیگه! 

اسکندربیگ یه آلبانیایی بوده که از بچگی تو دربار عثمانی‌ها بزرگ میشه و به مقام سرداری می‌رسه. اما به جای وفاداری به عثمانی، به ملیت و خاستگاهش وفادار بوده و در اولین فرصت دنبال آزادی کشورش میره. جالبه که این قیام و خروج اسکندربیگ هم از طرف مسلمان‌های آلبانی و هم جمعیت اندک مسیحیانش حمایت میشه. در واقع نکته جالب ماجرا همین جاست که بعد کلی دست به دست شدن آلبانی بین حکام و سلسله‌های مختلف، روحیه ملی‌گرایی اونها به همه گرایش‌های دیگه غالب بوده. و همین توافق فرادینی ملت آلبانی باعث میشه سال ۱۹۶۸، اسکندربیگ قهرمان ملی آلبانی معرفی بشه. و جالب‌تر اینکه این سال ۶۸ دقیقا در دوران سلطه تفکر کمونیسم-لنینیسم بوده! 

بعد از استقلال آلبانی از عثمانی، دوره‌ای مسلمان‌ها و مسیحی‌ها حساب خودشون رو از هم جدا می‌کنن. مسلمان‌ها به رهبری احمد بیگ زوقو (یا به قول خودشون سلطان زوگ) در شمال و نزدیک کوزوو بودن و مسیحی‌ها جنوب و با سیستم غربی کار رو پیش می‌بردن. کم‌کم اون مسلمون‌های شمال میرن تو کوزوو و تا جنگ جهانی دوم همون‌جا می‌مونن.

تو جنگ جهانی دوم، آلبانی محلی برای تبعید یهودی‌های اروپا بوده. اما جالبه که آلبانیایی‌ها برعکس بقیه اروپا از جمله لهستان، نه تنها با یهودی‌ها مشکلی نداشتن، بلکه حتی وقتی توسط آلمان‌ها اشغال شدن، اونها رو به اشغالگرها تحویل ندادن! این سبک برخورد خونسردانه و بدون تبعیض آلبانیایی‌ها با پیروان ادیان برام جالب بود واقعا. کلا انگار علی‌السویه بوده براشون. همین الان هم آلبانی جمعیت حدودا ۶۰ درصد مسلمان و نزدیک ۳۰ درصد انواع مذاهب مسیحیت رو داره. اما خیلی رو دینشون تاکید خاصی ندارن و اعمال و شئونات ویژه‌ای رو رعایت نمی‌کنن.

سال ۱۹۴۹ که انور خوجه (یه اسم عربی/ترکی‌طور دیگه!) میاد راس کار و رهبر آلبانی میشه، حکومت به تبعیت از شوروی، کمونیست بوده. اما خوجه کاسه داغ‌تر از آش بود. اون دورانی که خود شوروی یه کم از مواضعش کوتاه میاد، جناب خوجه میگه مرحوم غلط کرده، ما به احترامش کمونیست دوآتیشه می‌مونیم. منتها از لج شوروی میره هم‌پیاله مائوئیست‌های چینی میشه. بعد مائوئیستا یه کم شل می‌کنن و میگن بابا باید با دنیا ارتباط داشت. این میشه که خوجه میگه اصلا برین گم‌ شین، مگه خودم اینجوریم. و این‌طوری میشه که خالص‌ترین حالت مکتب کمونیسم-لنینیسم رو با اصرار حفظ می‌کنه. برای همین به طرفدارای خوجه، خوجه‌ئیست می‌گفتن. تو همین دوران بود که جناب خوجه میگه ما حاضریم علف بخوریم ولی از این مکتب خالص کوتاه نیایم. خب البته طبیعیه که چرت گفته چون همه می‌دونیم از ۱۹۸۹ دیگه کمونیسم و خوجه‌ئیسم و هیچ ایسم دوران جنگ سردی تو آلبانی نیست. جناب خوجه یه عمر طولانی کرد و ۴۰ سالی هم با اقتدار بالا سر مردم بود و حسابی شیره آلبانی رو کشید. یکی از دستاوردهاش هم سنگرهای بتنی بود که بعدا خودتون بخونین.

همه این مقدمه رو خوندین؟ دمتون گرم! طولانی بود ولی باید بگم تک‌تک اسامی و همچنین تاریخی که گفتم برای درک مطالب این کتاب مهم بود. مخصوصا اگه شما هم مثل من ته اطلاعاتتون درباره آلبانی همون کمپ منافقین بوده. 

کاداره تو این کتاب از جوانی شاغل در تلویزیون آلبانی میگه که معشوقش سوزانا اون رو به خاطر ترفیع شغلی پدرش ترک کرده. شخصیت داستان از این شکست عشقی بهم ریخته و از اون بدتر، بدون اینکه ربطی به هیچ شخص و گروهی داشته باشه، برای شرکت تو مراسم رژه روز کارگر دعوتنامه‌ای دریافت کرده؛ دعوتنامه‌ای برای حضور در جایگاه ویژه! این حضور با دعوتنامه اگرچه برای طرفداران خوجه و حزبش یه امتیازه، اما پسر دائم با خودش درگیره که کجا و کِی، چه کسی رو فروخته که لایق این پاداش شده.

کتاب در حد فاصل چند ساعته رفت و برگشت پسر به جشن، کلی اتفاقات رو مرور می‌کنه. پسر با موشکافی، آلبانی تحت حکومت قائد رو کالبدشکافی می‌کنه، موقعیت خودش رو با اساطیر تطبیق میده تا از چرایی رفتن سوزانا سر دربیاره و بعد همه این فکرها و واگویه‌ها به نتایج جدیدی می‌رسه. 

واگویه‌ها و خودخوری‌های پسر خیلی جذابه. البته گاهی طولانی میشه و گاهی غیرقابل درک چون لازمه از اون بافت فرهنگی و تاریخی بدونیم. تعداد صفحات کتاب زیاد نیست و تو یه نشست سه ساعته میشه خوند. اما برای من دو روز طول کشید چون بعضی جاها خیلی به فکر می‌رفتم، دائم نظرات شخصیت رو با موقعیت و نظرات خودم تطبیق می‌دادم و واکاوی می‌کردم. برام کتابی چالشی بود و خب چی بهتر از این میشه از یه کتاب دریافت کرد؟
      
5

26

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.