یادداشت آروشا دهقان
1402/1/16
اگر دوست دارید بدونید که آیا میشه نزدیک سه هزار صفحه کتاب رو یک نفس خواند و خسته نشد، حتما سراغ «سمک عیار» برید! سمک بهتون ثابت میکنه که این کار نه تنها شدنیه، که تازه پس از پایان داستان دوست دارید برگردید و از آغاز بخونیدش. 😉 الان تو قلبم بر سر جایگاه اول رقابت تنگاتنگی بین سمک عیار و آش رشته در جریانه. بعدا دربارهی کل داستان یک پست میذارم اما فعلا بپردازیم به این جلد. فضای داستان در جلد پنجم کمی با جلدهای قبلی تفاوت داره؛ فانتزیتره و نقش جادو در اون پررنگتر. قهرمانان جدیدی مثل «مرداندخت» وارد داستان میشن که الحق لقب کراشالسلطنه برازندهی ایشونه! 😜 جا داره تشکری کنم از جناب فرامرزبن خداد که شخصیت مورد علاقهم رو تا نقطهی پایان موجود در نسخ فعلی، حفظ کرد. سمک پیر شده و خیلی جاها به این پیر شدن اشاره میشه هرچند که پیری سمک، پختگیه نه ناتوانی. چیزی که این موضوع رو برای من خاص میکرد اینه که در داستانهای کلاسیک معمولا سن معنا نداره. سالها میگذره اما شخصیتها حتی در توصیف ظاهری تغییر نمیکنند؛ دستکم دربارهی شخصیتهای اصلی اینطوره. نکتهی مثبت دیگهای که در این جلد هست، مرگه. البته مرگ در کل داستان و در همهی جلدها وجود داشته اما این بار یک جور خاصتریه. نویسنده شخصیتهای مهمی رو میکشه و جوری میکشه که انگار هیچ تعلق خاطری بهشون نداره. انگار میخواد از این مرگها دل خودش رو خنک کنه. ولی من مطمئنم هرکس که این داستان رو نوشته (نویسندهی اصلی مشخص نیست!) خون به جگر شده سر این قسمتها. «مرثیهای برای پایان» کتاب سمک تموم شد اما داستان سمک تموم نشد. وقتی داشتم به صفحات آخر نزدیک میشدم هی به خودم میگفتم آخه این همه گره باز نشده داریم. چطور میخواد تو این چند صفحه حل بشه؟ و خدا خدا میکردم پایانش مثل فیلمهای ماه رمضونی نباشه که یهو همه چی به بیمنطقترین و مسخرهترین شکل ممکن به سرانجام میرسه و ختم به خیر میشه؛ که نشد. از اینجا به بعد چراغها رو خاموش کنید تا راحت گریه کنیم. سمک اومد. بهش گفتن دیر اومدی. بشتاب که سپاه فرخروز به هزیمت رفتند و... تمام! ادامهی داستان گم شده. نمیدونیم چقدر ازش مونده. نمیدونیم فرخروز و سپاه از چی گریختند. نمیدونیم چه بلایی سرشون میاد. داستان سمک، بازترین پایان تاریخ رو داره. افتادگی بزرگی که از همهی افتادگیهای پنج جلد قبلی دردناکتره اما... اما این داستان چنان لذتی به خواننده میده که با وجود بیپایان بودنش باز هم ارزش خوندن داره. اصلا شاید یکی از نقاط قوتش همین بیپایان بودنه! همینه که بهمون اجازه میده سمک رو تخیل کنیم. همینه که باعث میشه بتونیم ساعتها فکر کنیم، غرق رویا بشیم و هزار احتمال گوناگون برای سرانجام سمک و فرخروز و مرداندخت و دیگران در نظر بگیریم. سمک و عیاری تموم نمیشن. در جان خواننده جای میگیرن و با روحش میپیوندن؛ تا ابد و بیپایان.
(0/1000)
آروشا دهقان
1402/1/16
0