یادداشت عینکی خوشقلب
1401/2/9
3.1
83
در روزگار کتابخوانیام چند بار محدود بوده که احساس کردم نویسنده با خنجری از قفا به من یورش آورده، از این چند بار محدود دو بارش به نام «رضا امیرخانی» ثبت شده؛ یک بار زمانی که ارمیای قهرمان ما را بدون هیچ دلیلی راهی آمریکا کرد و یک بار دیگر زمانی که ما را با «رهش» رو به رو کرد. یک سال پیش از چاپ کتاب، بین جمعی از دانشجویان دانشگاه تهران گفت میخواهد کتابی بنویسد که به معضلات شهری اشاره کند، چند دانشجوی شهرسازی ذوقزده مدتها با آقای نویسنده در مورد انواع و اقسام منابع معماری و شهرسازی صحبت کردند ما هم مطمئن شدیم رضا امیرخانی هر کار که نکرده باشد برای نوشتن کتابش تحقیقات وسیعی در زمینهی مسائل شهری داشته. و خب بعد از خواندن کتاب هم همین نظر را داشتم، رضا امیرخانی تقریبا هیچ کاری نکرده بود غیر از آن تحقیقات وسیع. رمانی وجود نداشت، ما با یک مقاله مواجه بودیم. شخصیتهایی ضعیف و داستانی بدون پیرنگ داشت، شعارزدگی و کلیشهگویی از میان کلماتش بیرون میزد و دست آخر هم دوباره ارمیای بینوا و قهرمان ما را به ارتفاعات تهران کشاند و به قیمت ایجاد حس همزادپنداری بار دیگر خنجری لطیف از قفا وارد کرد و ما را با حس سرخوردگی مناسبی تنها گذاشت!
(0/1000)
فهیمه پورمحمدی
1402/2/4
1