یادداشت سعید بیگی

ملکه ی زیبایی لی نین
        این نمایشنامۀ جالب و عجیب را که خواندم، اول سرم درد گرفت. بعد به رابطۀ استثماری و استعماری مادر و پیردخترش فکر ‌کردم. رابطه ای پر تنش و وحشتناک که نیاز مادر آن را ایجاد کرده بود.

مادر و دختر در این نمایشنامه؛ با آن مفهومی که ما از این واژگان در ذهن داریم، بسیار تفاوت دارد و فاصله ای به درازای فرسنگ ها و کیلومترها بین آنها وجود دارد.

اینجا ناخودآگاه به یاد نمایشنامۀ «پدر» از «استریندبرگ» افتادم. در آنجا هم یک زن برای نجات خود و کمک به چند زنِ نیازمند دیگر و نیز دخترش، به سادگی شوهرش را به نابودی کشاند؛ زیرا نیازمند بود و به نظرش تنها راهی که می توانست خود و اطرافیانش را نجات بخشد و غرورش را هم حفظ کند، این کار بود.

بارها با خود اندیشیده ام که اگر من به جای قهرمان داستان بودم، چنین می کردم و چنان پیش می رفتم و ... ولی کمی که دقیق تر می شوم، می بینم تا با کفش آنها ـ حتی شده یک قدم ـ راه نرفته ایم، نمی توانیم آنها را به سادگی و با بی رحمی قضاوت کنیم!

این نمایشنامه، داستان مادری است که هم وزنش زیاد شده و هم بیماری های سالمندی گرفتارش کرده و هم از تنهایی و بی کسی می ترسد و وحشت از آینده ای مبهم و نامعلوم، آنی و لحظه ای او را آرام نمی گذارد.

دو دختر دیگرش ازدواج کرده و رفته اند و دیگر حتی به او سر نمی زنند و سراغش را نمی گیرند و تنها شاهکارشان تقدیم یک آهنگ از رادیو به مادرشان در روز تولد او است که هیچ هزینه ای هم ندارد.

او هم ناچار دختر سوم را برای خودش نگه داشته و با سوء استفاده از ناراحتی اعصاب و بیماری روانیش، از افراد جامعه دور کرده تا خدمتکاری 24 ساعته و مطمئن داشته باشد.

او در این مسیر حتی از دعوت دخترش به یک میهمانی هم می ترسد و دعوت نامه را در آتش می سوزاند. او حتی نامۀ دوست پسرِ دخترش را ـ که از او خواسته به دیدنش برود و با فراموش کردن گذشته با او آشتی کند و قرار ازدواج بگذارد ـ هم در بخاری می اندازد و آیندۀ او را تباه و نابود می کند.

این سرنوشت دختری است که فدا می شود تا مادر تنها نماند. در واقع آیندۀ دختر نابود می شود تا آیندۀ مادر خراب و ویران نشود.

دختر هم که گرفتار جنون شده و مادر را باعث تمام بدبختی ها و زندگی گوشه گیرانه و منزوی خویش می بیند؛ در آخرین فرصت می کوشد او را از سر راه خوشبختی اش بردارد.

شاید تصور کنیم که این تنها یک نمایشنامه است و غیر واقعی است؛ اما هم شنیده و هم به احتمال زیاد دیده ایم که مادران و دخترانی یا پدران و پسرانی را که به جهت مشکلات جدی در ارتباط شان با هم، مرتکب جنایات بدتر از این هم می شوند، هر چند نمونۀ این افراد بسیار محدود و انگشت شمار باشد.

به نظرم مادر حق دارد که نگران آینده و تنهایی و رنج خود باشد؛ اما حق ندارد زندگی دختر تنها و غریب و بی یاورش را تباه کند، برای اینکه خودش به زحمت نیفتد و آسیب نبیند.

راه درست این است که از دختران دیگرش هم کمک بگیرد یا به خانۀ سالمندان برود و به دخترش اجازه بدهد ازدواج کند و در عین حال مراقب او هم باشد یا در خانۀ سالمندان به او سرکشی کند.

و دختر هر چند زندگیش به پای مادر نابود شده و آینده ای شبیه مادر در پیش دارد، باید خواهرانش را به کمک می گرفت یا مادر را به سالمندان می برد و خودش به زندگی دلخواهش می رسید.

اینجا هم مک دونا یک تصویر چرک و نفرت انگیز از آدم ها را که زیر پوست شهر مخفی شده اند، بیرون کشیده و در برابر ما علم می کند تا ببینیم که در اطراف ما چه اتفاقاتی که نمی افتد. این اثر مک دونا هم تلخ و دردناک بود. 
نمایشنامۀ جالبی بود، اما هم‌زمان وحشتناک و آزاردهنده. تصور آزار و شکنجه یا قتل مادر به دست دختر، ذهن آدمی را به هم می ریزد و آرامش را تا مدت ها از انسان دور می کند. 

آری؛ این انسان می تواند به مقام فرشتگان برسد و چه بسا بالاتر برود و همین انسان می تواند از حیوانات هم پست تر شود و هم نوعش را به بهایی ناچیز از زندگی ساقط کند.
      
942

28

(0/1000)

نظرات

ممنون از همراهی شما جناب بیگی عزیز 🌺🔥

1

درود و خداقوت 
خواهش می‌کنم. سپاس از شما که ما را با نمایشنامه و دنیای نمایش آشنا کردید و آشتی دادید. 🌺

1