یادداشت دریا

دریا

1403/3/11

زن ها مردها را از دست می دهند. چرا؟
        در یک کلام، افتضاح‌ترین کتابیه که می‌شه خوند.

اگه دوست دارید دلایلشو بدونید:
حاوی اسپویل هم هست اگه براتون مهمه، ولی به نظر خودم چون داستانی نیست اسپویل‌پذیر نیست.

واقعا خوشحالم که این مسخره‌بازی تموم شد. اگه به حرف من اعتماد دارید و می‌خواید نظرمو درمورد این کتاب بدونید، در یک کلا می‌گم نخونیدش. وقت تلف کردنه. 

ولی اگه وقت دارید حرفای منو درموردش بخونید و منتظر نظرات مثبت یا منفی‌تون هستم. 

نمی‌دونم چرا بیشتر از چیزایی که دوست دارم، برای چیزایی که دوست ندارم وقت می‌ذارم، به هرحال فکر کنم این طولانی‌ترین پست معرفی کتاب در تمام دوران زندگی این پیج بشه. درباره‌ی این کتاب خیلی حرف دارم: 

۱. ازدواج یه انتخابه در مسیر زندگی. موفقیت نیست. نویسنده داره القاء می‌کنه که اگه تونستی یه مردو وادار به ازدواج با خودت بکنی موفق شدی. من صددرصد با این مخالفم. توی بحث ازدواج، موفقیت به نظر من اینه که دو نفر عاشق هم بشن و با قلب و عقلشون همدیگه رو انتخاب کنن و ازدواج سالمی داشته باشن، یعنی بعد از ازدواج بتونن صمیمیت، اشتیاق و تعهدشونو حفظ کنن. این موفقیته نه مردی رو وادار به ازدواج کردن.

۲. داره ازدواج رو با فروختن یه کالا به مردم مقایسه می‌کنه. من خودمو کالایی نمی‌بینم که بخوام به کسی بندازمش. ضمن اینکه اکثر آدما برای تبلیغ یه محصول دروغ می‌گن. شاید به نظرمون نیاد دروغ باشه ولی ظاهرسازی و جور دیگه‌ای نشون دادن شخصیتمون به دیگران عین زیر پا گذاشتن صداقته.

۳. معتقده زن‌ها مردها رو از دست می‌دن چون راحت احساسات و افکارشونو بهشون می‌گن و براشون وقت می‌ذارن. من کاملا قبول دارم که دور از دسترس بودن معمولا جذابیت بیشتری داره ولی من ترجیح می‌دم تا آخر عمرم تنها باشم تا بخوام خود واقعی‌مو، احساسات و افکارمو پنهان کنم و ادای کسی رو درارم که من نیست.

۴. کلیشه‌ها همیشه منو آزار می‌دن و حرفای کتاب همه‌ش کلیشه‌ست. کلیشه یعنی زن برای جذاب بودن باید فلان جور باشه و مرد بهمان جور. اصلا بذارید برعکسشو بگم. دوستی دارم که معتقده اگه مردی از خودش ضعف نشون بده، زن‌ها رو از دست می‌ده. گریه کردن رو هم نشونه‌ی ضعف می‌دونه. خیلی هم اشتباه نمی‌کنه. اکثریت زن‌ها چنین مردهایی رو دوست ندارن. چون اکثریت آدما مطابق کلیشه‌ها زندگی می‌کنن. خیلی چیزا روی انتخاب‌های ما و گرایش‌هامون تاثیرگذاره. نمونه‌ش؟ اون همه فیلمی که داره جذابیت رو با معیار خاص خودش تبلیغ می‌کنه. نمی‌دونم چطور می‌شه کلیشه‌ها رو توی احساساتمون هم بشکنیم. چون احساس چیزیه که دست خود آدم نیست ولی شاید آگاهی از اینکه چه چیزهایی احساسات فعلی ما رو شکل دادن بتونه مقدمه‌ای برای تغییرشون باشه. مثلا من یه موقعی متوجه شدم پسری که توی دوران اعتراضات با آهنگ خدا نوره خدا مهساست گریه کرده رو عمیقا می‌تونم دوست داشته باشم در حالی که کسی که اون دوران اشک نریخته، هرگز نمی‌تونه آدم مناسبی برای من باشه.

۵. حرف از استراتژی می‌زنه به این معنی که باید رفتارهای خاصی رو انجام داد تا بتونیم به هدفمون که فلان مرد فرض شده برسیم و دوباره با خرید و فروش مقایسه‌ش کرده. مسئله اینجاست که اول اینکه عشق و ازدواج، معامله نیستند و دوم اینکه به نظر میاد در چنین حالتی اون زن تصمیم‌گیرنده‌ست که مرد چه احساسی داشته باشه. آیا برای عشق و ازدواج تصمیم یک نفر به تنهایی کافیه؟ چون تفاوت خریدن یه خونه با ازدواج همینه. لازم نیست خونه هم رضایت باطنی داشته باشه که خریده بشه. سومین مشکل این نظریه این‌جاست که بر فرض که با همین استراتژی این خانم پیش رفتیم و ازدواج صورت گرفت. بعدش چی؟ بعدش هم قراره با همون استراتژی پیش بره؟ که خب این یعنی هیچ‌وقت حتی جلوی نزدیک‌ترین آدم بهش هم نمی‌تونه خود واقعی‌شو و احساسات و افکار واقعی‌شو نشون بده و اگه قراره خودش باشه که اون‌وقت اون مرد ازش زده می‌شه. مگه اینکه هدف این باشه که خرش از پل بگذره و اون مردو به وسیله‌ی این استراتژی متعهد کنه که بعد از بین بردنش سخت‌تر باشه و این به قول خودش موفقیت مجبور باشه باهاش بمونه.

۶. من فکر می‌کنم به جای استراتژی چیدن برای جذب، باید معیارهامونو قوی‌تر کنیم. خیلی از آدما فارغ از زن یا مرد بودن وقتی ازشون درمورد معیاراشون سوال می‌شه یا درباره‌ی زیبایی ظاهری حرف می‌زن یا پول یا می‌گن اخلاق داشته باشه، مهربون باشه، دروغ نگه و معمولا به چیزی فراتر از این فکر نمی‌کنن. من فکر می‌کنم این مثل اینه که کسی بخواد بره یه خونه بخره، بهش بگن چی می‌خوای از یه خونه؟ بگه می‌خوام سقف داشته باشه، در داشته باشه، دیوار داشته باشه (حواسم هست که خودم هم دارم مثل کتاب مثال می‌زنم ولی اینجا به نظرم کاربردش درسته). و من فکر می‌کنم که برای یه انتخاب درست باید به خیلی چیزا فکر کرد. به شباهت علایق و سلایق، به تفاوت خصوصیات روانی مثل درونگرا یا برونگرا بودن، احساسی یا منطقی بودن، ساختارگرا یا بی‌خیال بودن و... و یه سری خصوصیات خاص‌تر که شاید زیرمجموعه‌ی همون اخلاق باشه ولی باید به همین ریزی و با همین جزئیات بهش فکر کرد، مثل اینکه چقدر همراهه، چقدر مشوقه، چقدر عاقل و باهوشه به این معنی که توانایی حل مسئله داره که وقتی یه مشکلی پیش میاد به جای غر زدن یا حداقل بعدش بتونه راه حلی براش پیدا کنه، اینکه چقدر شنونده‌ی خوبیه، چقدر مسئولیت‌پذیره و خیلی چیزای دیگه.

۷. یه جایی از کتاب از خودشناسی حرف می‌زنه ولی خودش هنوز متوجه نشده خودشناسی یعنی چی. مثال‌هاش ربطی به خودشناسی نداره. مثلا انتظار داره کسی که خودشو شناخته درباره‌ی جنگ بین دو کشور دیگه بتونه نظر بده. چه ربطی داره؟ خودشناسی یعنی من بدونم علایق و سلایقم چیا هستند، افکار و اعتقادات و چارچوب‌های اخلاقی خاصی داشته باشم و بهشون پایبند باشم، خصوصیات اخلاقی و روانی‌مو بشناسم، بتونم بفهمم هر لحظه چه احساسی دارم و...

۸. با بخش دوست‌داشتن خود خیلی مشکلی نداشتم فقط باز هم اینکه آدمو با یه محصول که قراره فروخته بشه مقایسه می‌کنه عصبی‌م می‌کنه. درمورد دوست‌داشتن خود یه افسانه‌ی ژاپنی هست که می‌گه: کالبد ما در این زندگی، کالبد معشوقی‌ست که در زندگی پیشین عاشقش بودیم. من به تناسخ اعتقاد ندارم ولی این جمله احساس خوبی نسبت به خودم بهم می‌ده.

۹. تناقض خیلی زیادی داره. یه بخش می‌گه وقتی خودتونو شناختید خودتون باشید. از ابراز نظر متفاوت خودتون نترسید چون مردم از کسی که سعی می‌کنه همه‌ش خودشو باهاشون هم‌نظر نشون بده در حالی که مخالفه خوششون نمیاد. تا اینجاشو کاملا موافقم. من هم همین حسو دارم ولی دقیقا قسمت بعدی‌ش داره مثال از موقعیت شغلی‌ش می‌زنه که یه فرصتی برای ترفیع گرفتن داشته و به‌خاطر ظاهرش (طرز لباس پوشیدنش و مدل موهاش)، اصلا برای ترفیع بهش فکر هم نکرده بودن و بعد برای به دست اوردن اون موقعیت شغلی، ظاهرشو کاملا تغییر می‌ده. این رفتار چیزی غیر از زیر پا گذاشتن خودشه؟ اگه من کسی هستم که دوست دارم این شکلی باشم، چرا باید برای به دست اوردن مردی ظاهرمو تغییر بدم؟ من فکر می‌کنم توی چنین موقعیتی چه هدف یه شغل باشه چه آدمی که ازش خوشم میاد، اگه قراره به‌خاطرش تغییری درون خودم به وجود بیارم که زیر پا گذاشتن علایق و سلایق و باورهام و خود منه، ترجیح می‌دم اون شغل و اون آدمو کنار بذارم چون مسلما مناسب من نبودن. یه جا یه جمله‌ای خوندم که می‌گه: به خاطر هیچ‌کس دست از ارزش‌هایت نکش چون زمانی که از تو دست بکشد تو می‌مانی و یک منِ بی‌ارزش.

۱۰. از حرفای خودم خیلی مطمئن نیستم چون من حتی با اصولی که معمولا برای مصاحبه‌ی شغلی یا مذاکره‌ی کاری آموزش داده می‌شن هم مشکل دارم. همیشه هم توی چنین مواقعی مشکلمو با این موضوع می‌گم و سعی می‌کنن قانعم کنن که این کار بدی نیست، این روراست نبودن نیست و... ولی نمی‌تونم قلباً این جور چیزا رو بپذیرم. اگه چیزی توی رفتار من مشکل داره که باعث می‌شه مثلا برای شغلی پذیرفته نشم، ریشه‌ش درونمه و باید مثلا روی اعتماد به نفسم کار کنم تا این مشکل رفع بشه. یاد گرفتن زبان بدن برای نشون دادن اینکه من اعتماد به نفس دارم، به نظرم متقلبانه‌ست. و شغل چیزیه که خیلی راحت‌تر از ازدواج می‌شه کنارش گذاشت. برای همین روراست بودن توی روابط قبل از ازدواج چندین برابر مهمه.

۱۱. یه جایی از کتاب از یخ‌شکن حرف زده. باز کردن سر صحبت بدون اینکه به نظر بیاد واقعا قصدمون این بوده، برای این که یه وقت شکست یا رد شدنو تجربه نکنیم. خب چرا؟ من نمی‌فهمم چرا این کلیشه شکسته نمی‌شه که پسری که از دختری خوشش میاد باید بره جلو و رد شدن رو هم اونه که باید بپذیره؟ به نظر من اینکه به خاطر ترس از رد شدن یا شکست خوردن پیش‌قدم نشیم، فقط نشونه‌ی ضعف و ترسه. جذاب‌ترین دخترا از نظر من اونایی‌ن که تا آخر دنیا پای عشقشون وایمیسن و از ابراز کردنش ترسی ندارن.

۱۲. باورم نمی‌شه که خیلی جدی تو آب نمک خوابوندن رو هم توصیه کرده🤦🏻‍♀️

۱۳. به نظر من این یه مشکل روانیه که آدم بخواد با روش‌هایی که بلده آدما رو عاشق خودش کنه و بعد ولشون کنه بره. انگار این کار برای نویسنده‌ی کتاب به تفریح تبدیل شده و خیلی هم بابتش به خودش افتخار می‌کنه. اصلا نمی‌تونم یه آدم عاقل و بالغو اینجوری تصور کنم. اینجا مثالشو هم از خود کتاب اوردم. صفحات ۱۱۴ و ۱۱۵ نوشته:
هنگامی که با جیمز که تنیس‌باز حرفه‌ای بود آشنا شدم می‌دانستم که زنان سرشناس زیادی به دنبال او هستند. زمانی که با من ملاقات کرد از این موضوع متعجب بود که من حتی یک بار درباره‌ی احساسات او یا خواسته‌های او سوالی نپرسیدم. پس از مدتی او سرانجام یک شب از من پرسید که فکر می‌کنم عاقبت رابطه‌مان چه خواهد شد؟ در دل می‌خندیدم. حالا توپ در زمین من بود. آیا باید با یک ضربه‌ی محکم جواب می‌دادم؟ بدون تردید نه. تصمیم گرفتم تا حد ممکن کار را کش دهم. به جیمز گفتم که با او زمان خوبی را سپری می‌کنم اما هنوز کاملاً آماده نیستم که به صحبت درباره‌ی ازدواج بپردازم. ای کاش می‌توانستم در آن لحظه از قیافه‌ی او عکس بگیرم. انگار داشتم به زبان بیگانه حرف می‌زدم. پس از آن او به شدت به دنبال من بود.
در آخر جیمز به من گفت که عاشق من است و نمی‌تواند بدون من زندگی کند اما عاقبت من به دلایلی جواب منفی دادم.
این اگه مشکل روانی نیست چیه؟

۱۴. جایی که خیلی از آدما دچار اشتباه می‌شن اینه که فکر می‌کنن آدما یا خوبن یا بد. اگه با آدم خوب ازدواج کنن زندگی خوبی خواهند داشت و برعکس اگه با آدم بد ازدواج کنن زندگی بدی دارن. درصورتی که خوب یا بد بودن مهم نیست. مناسب هم بودنه که مهمه. مناسب بودنو توی قسمتای قبلی توضیح دادم. به علایق و سلایق و خصوصیات اخلاقی و روانی و باورها مربوطه.

عجیبه که توی ده صفحه‌ی آخر کتاب نویسنده بالاخره به این نتیجه رسیده و فهمیده که یه چیزی به اسم بعد از ازدواج هم هست که می‌تونه افتضاح باشه. جای این فصل اول کتابه نه آخرش🙃

۱۵. یه جایی از کتاب می‌گه اگه خونسردی و بی‌علاقه نشون دادن خودتون جواب نداد عصبانی نشید و دلیل رفتارتونو نگید (که مثلا خوندن این کتاب بوده یا جذب کردن طرف)، بعد دقیقا نوشته این کار مثل اینه که وسط بازی اعلام کنید که دارید بلوف می‌زنید. خودش دقیقا گفته که دروغ می‌گه و گفته که دروغ بگید، بعد می‌گه این گول زدن نیست، استراتژیه. با عوض کردن کلمات نمی‌شه زشتی عملو از بین برد. تازه یکی نیست بهش بگه تو داری توی این کتاب تمام این روش‌ها رو اعلام می‌کنی و فقط زن‌ها این کتابو نمی‌خونن. پس دروغای خودت و هر کسی که قراره ازشون استفاده کنه پیشاپیش لو رفته.

۱۶. به نظر میاد نویسنده مردها رو موجوداتی ابله تصور کرده که باید گولشون زد تا تصمیم به نظر ما درست رو بگیرن. این همه دروغ و گول زدن و امتحان کردن و با احساسات دیگران بازی کردن به شکل‌های مختلف، فقط سمی کردن رابطه‌ست. و این خانم کشف جدیدی نکرده. تمام چیزایی که گفته رو اکثر خانما می‌دونن و اکثریتشون از همین روش‌ها استفاده می‌کنن و دلیل اینکه این همه روابط سمی وجود داره و اینقدر طلاق زیاده همین راهکارهاست که اجازه نمی‌ده دو نفر مثل دو تا آدم عاقل و بالغ شناخت درستی از هم پیدا کنن. واقعا برام جالبه دیدگاه آقایونو نسبت به روش‌های معرفی‌شده توی این کتاب بدونم.

۱۷. درسته که من خودم یه مدت فقط از مثال چاقو تو شکم کسی زدن استفاده می‌کردم، ولی حداقل من با این مثال کتاب ننوشتم. آخه نظریه‌ی گلوله برای علاقه‌مند نگه داشتن؟ گلوله شلیک کردن بیشتر از علاقه منو یاد قتل می‌ندازه.
شاید چون از کتابه خوشم نمیاد دارم زیادی سخت می‌گیرم ولی به نظرم مثال افتضاحیه.

۱۸. نهِ بدون کلام از نظر من زشت‌ترین کار ممکنه. چه درمورد کار باشه چه رابطه‌ی بین دو نفر. نمی‌دونم چرا اکثر مردم از روراست بودن می‌ترسن، قطع کردن یه رابطه یا نه گفتن به کسی برای پذیرشش تو یه شغل به هیچ وجه به اندازه‌ی بلاتکلیف نگه داشتنش ناراحت‌کننده نیست. نمی‌دونم شاید هم بقیه مثل من فکر نکنن ولی به نظر من این توهین بزرگیه که کسی آدمو اینقدر ضعیف فرض کنه که با وجود اینکه هیچ احساسی بهش نداره، اینو بهش نگه، که به احساساتش ضربه نزنه. زندگی هر آدمی پر از این نه‌هاست. همونجور که باید توانایی نه گفتن رو تمرین کرد، باید توانایی نه شنیدن رو هم داشت. نیازی به بهونه‌های الکی نیست و از دید مقابل هم با این موضوع مشکل داشتم. یعنی زنی که بهونه می‌شنوه و حس می‌کنه ممکنه این بهانه‌ها به‌خاطر اینه که اون مرد می‌خواد اون ارتباطو قطع کنه ولی رُک ازش نمی‌پرسه که: می‌خوای تمومش کنیم؟ واقعا این ترس از واقعیتو نمی‌فهمم.

۱۹. من فکر نمی‌کنم کل این کتاب یه دروغ بزرگه، نه، خیلی جاهاش مطابق واقعیته و به احتمال زیاد زنانی که به مردها به چشم هدفی برای به دست اوردن نگاه می‌کنن، با این روش‌ها می‌تونن ازدواج کنن، البته که این روش‌ها برای موفق به ازدواج شدنه و هرگز نمی‌تونه بعد از ازدواجو تضمین کنه، چه از نظر پایداری‌ش، چه از نظر خوب بودنش. این روشیه که منجر به چیزی می‌شه که معمولا بهش می‌گن هندونه‌ی دربسته. فکر می‌کنم عمل ما در این خصوص به اینکه چی از زندگی می‌خوایم بستگی داره. می‌خوایم هرجور شده ازدواج کنیم یا می‌خوایم زندگی خوب و سالم و موفقی داشته باشیم؟

۲۰. تمام حرف‌های این کتاب دروغ نیست ولی مشکل اصلی من باهاش هدفشه. هدف، به دست اوردن مردی برای ازدواجه پس باید این راهکارها رو پیش گرفت، ولی من فکر می‌کنم برای ازدواج قبل از هر چیز دیگه، آدم باید به خیلی چیزا درمورد خودش فکر کنه. مثلا اینکه به انواع بلوغ دست پیدا کرده؟ بلوغ انواع مختلفی داره و اگه من نتونم هیجاناتم رو کنترل کنم یعنی از اون نظر بالغ نیستم. عزت نفس هم یکی دیگه از مواردیه که لازمه داشته باشم. فکر می‌کنم با همین چند مورد، خیلی چیزا حل می‌شه. یعنی اینکه مثلا من به‌خاطر عزت نفس و بالغ بودنم از نظر هیجانی، برنامه‌های خودمو دارم و قسمتی از برنامه‌هامو هم به اون آدم اختصاص می‌دم، نه اینکه صرفا برای به دست اوردن اون خودمو وادار کنم به بی‌محلی و این مدل رفتارای بچگونه که همیشه هم مقطعیه. در واقع این کتاب از بعضی روش‌های یه آدم سالم برای جذب استفاده کرده (بعضیاش هم کاملا ناسالمه‌ها) با این تفاوت که آدم سالم اصلا فکر نمی‌کنه که باید چیکار کنم. اون رفتارش ناخوداگاه همین‌جور هست، ولی آدم ناسالمی مثل این خانم نویسنده، صرفا داره ادای آدم سالمه رو درمیاره و با ادای آدم سالمو دراوردن بالاخره یه جایی دستش رو می‌شه و دروغاش معلوم می‌شه.

۲۱. و حرف آخرم درمورد عشقه. عشق در نظر من چیزی فراتر از تمام حرفای کتاب و خودمه. من عشقی که روانشناسی معرفی می‌کنه رو با اینکه کاملا سالم و منطقی می دونم نمی‌پسندم چون عشق خود دیوانگیه و اتفاقا چنان عشقی به رسیدن هم نیاز نداره. من تا همیشه به نرسیدن رسیدن محض است، آبزی آب را نمی‌بیند، هرکه در ماه زندگی بکند رنگ مهتاب را نمی‌بیند یاسر قنبرلو باور دارم. فراق لازمه‌ی این مدل عشقه. اصلا نرسیدنش همیشگی باشه قشنگ‌تر هم هست. می‌دونم که خیلی روانی‌طور به عشق نگاه می‌کنم ولی به نظر من عشق همینه. اونای دیگه می‌تونه اسمشون دوست داشتن سالم باشه ولی عشق همین دیوانگیه.
      
116

7

(0/1000)

نظرات

ماشاالله فکر کنم از کتاب بیشتر نوشتید ،آفرین به این حوصله و اهتمام
1

1

دریا

1403/3/24

مرسی. نمی‌دونم چرا وقتی از یه کتابی خوشم نمیاد بیشتر می‌تونم درباره‌ش بنویسم. اینو مخصوصا چون قرار بود تو یه جلسه‌ی کتابخوانی درموردش صحبت کنیم، از اول هرجایی‌ش چیزی به نظرم می‌رسید می‌نوشتم، که این شد😄 

0

شاید دلیلش اینه خوب میشناسیمش و چون خوب میشناسیمش همه جزییات رو میدونیم ازش بدمون میاد و اگر از چیزی خوشمون بیاد یعنی خوب نمیشناسیمش و نقاط ضعف و تاریکش رو ندیدیم .شاید اینطور باشه
1

1

دریا

1403/3/24

چه عمیق. تا حالا اینجوری فکر نکرده بودم. 

1

شاید هم سطحی باشه این تحلیل نمی دانم .شاید ...شاید
3

1

دریا

1403/3/24

به هر حال خیلی جالب بود. باید سنجید تو موارد مختلف. مثلا تو این مورد من چون قبلا یه کلاسی رفتم که خیلی درمورد ازدواج و معیارها و انتخاب صحبت می‌شد، فکر می‌کنم حداقل برای خودم می‌دونم درست‌ترین رفتارها کدوماست. برای همین احساس صاحب‌نظر بودن در این زمینه می‌کنم و فکر می‌کنم احاطه‌ی زیادی تو این زمینه دارم. احتمالا برای همین چنین کتابی به نظرم سخیف میاد. 

1

تا الان متن رو نخونده بودم
به علت حجم زیاد
اما الان خوندم
میتونم بگم شما از کتاب خیلی تعریف کردید 
با این چند موردی که اشاره کردید 
کتاب چندش آور و حال به هم زن و چرت و ....است 
کتاب خیلی مسخره است .
البته وقتی قلب کنار می رود و مغز روی کار می آید 
وقتی  همه چیز پول می شود 
وقتی آنکس موفق است که پول بیشتری دارد
باید برای ازدواج هم یک کتاب بنویسیم مثل  کتابی که برای مدیر یک استارت آپ می نویسیم 
متاسفانه این عزیزان به روح اعتقادی ندارند:-)
@a_bibili_babili_bou 

1

دریا

1403/3/25

دقیقا. ازدواجو مثل هدف دیده. به نظر من کسایی که اینجوری به ازدواج نگاه می‌کنن، قطعا بعدش باید منتظر طلاق باشن. و یه سری خصوصیات هست که همیشه بهشون فکر می‌کنم. بله با کلاهبرداری می‌شه پولدار شد ولی به چه قیمتی؟ آیا من آدمی هستم که بخوام هر چیزیو زیر پا بذارم (به خصوص اخلاقیاتو) برای رسیدن به هدفم؟ احتمالا کسی که از این کتاب خوشش میاد، جوابش بله‌ست.
@amirabbasshahsavarii 

0

ممنونم که جالب انگیزناک می بینید
البته من هم از عنوان کتاب خوشم نیومد

1

این  کتاب تحت تاثیر افکار پراگماتیستی و عمل گرایی است که فلسفه بومی آمریکا است .از دل این تفکر چنین ازدواج هایی  بیرون می آید ،شوگر مامی و شوگر ددی حاصل این تفکر است .
چنین تفکری که بدنمندی و لذت گرایی هدف اش می شود .همه کار برای آن می کند و همه چیز هم  می شود پله ای برای هدف من ،حتی همسر من ....و زمانی هم که هدف ام را تامین نکند آن قرارداد فسخ می شود .و قراردادی دیگر ...

1

1

دریا

1403/3/26

چه جالب. اینا رو نمی‌دونستم. مرسی 

0

سلامت باشید ....خیلی از رفتارها و نگرش ها (اگر نگوییم همه)
به جهان بینی ها و چهارچوب های نظری بر می گردند .
و هرکس این چهارچوب ها را از جایی وام گرفته و یا بازتولید کرده ....بنیان تمامی علوم فلسفه است و فلسفه ها هم در اند از مکاتب مختلف

1