بریدههای کتاب زینب زینب 1403/5/21 - 01:13 صالحان آلبر کامو 4.0 25 صفحۀ 25 کالیایف: فکر میکنن ديوونم، فکر میکنن هواییام. ولی من هم مثل اونا یه آرمان دارم. مثل اونا دلم میخواد خودم رو فدای آرمانم بکنم. من هم میتونم مثل اونا زرنگ باشم، تودار باشم، دروغ بگم، خودم رو بروز ندم. اما زندگی بازم به نظر قشنگه، محشره. من زیبایی رو دوست دارم، از خوشبختی خوشم میآد! واسه همینه که از استبداد بیزارم. چطوری میتونم اینها رو براشون توضیح بدم؟ انقلاب، آره، معلومه! ولی انقلاب واسه زندگی، واسه فرصت دادن به آدمها که زندگی کنن و از زندگی لذت ببرن، میفهمی؟ 0 4 زینب 1403/5/3 - 13:50 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 21 صفحۀ 159 یقه پیراهنم را با دو دست مرتب کرد:《از مدرسه که بر میگردی تا غروب چه کار میکنی؟》 لب پلهها مینشستم، به کلاغهای سیاه خدا نگاه میکردم، به سیمانها، چه میدانم. بعضی وقتها با ماهیها حرف میزدم، درس میخواندم، بودم. همین، بودم. 《هستم.》 0 6
بریدههای کتاب زینب زینب 1403/5/21 - 01:13 صالحان آلبر کامو 4.0 25 صفحۀ 25 کالیایف: فکر میکنن ديوونم، فکر میکنن هواییام. ولی من هم مثل اونا یه آرمان دارم. مثل اونا دلم میخواد خودم رو فدای آرمانم بکنم. من هم میتونم مثل اونا زرنگ باشم، تودار باشم، دروغ بگم، خودم رو بروز ندم. اما زندگی بازم به نظر قشنگه، محشره. من زیبایی رو دوست دارم، از خوشبختی خوشم میآد! واسه همینه که از استبداد بیزارم. چطوری میتونم اینها رو براشون توضیح بدم؟ انقلاب، آره، معلومه! ولی انقلاب واسه زندگی، واسه فرصت دادن به آدمها که زندگی کنن و از زندگی لذت ببرن، میفهمی؟ 0 4 زینب 1403/5/3 - 13:50 تماما مخصوص عباس معروفی 3.9 21 صفحۀ 159 یقه پیراهنم را با دو دست مرتب کرد:《از مدرسه که بر میگردی تا غروب چه کار میکنی؟》 لب پلهها مینشستم، به کلاغهای سیاه خدا نگاه میکردم، به سیمانها، چه میدانم. بعضی وقتها با ماهیها حرف میزدم، درس میخواندم، بودم. همین، بودم. 《هستم.》 0 6