بریدۀ کتاب
1403/5/3
3.9
10
صفحۀ 159
یقه پیراهنم را با دو دست مرتب کرد:《از مدرسه که بر میگردی تا غروب چه کار میکنی؟》 لب پلهها مینشستم، به کلاغهای سیاه خدا نگاه میکردم، به سیمانها، چه میدانم. بعضی وقتها با ماهیها حرف میزدم، درس میخواندم، بودم. همین، بودم. 《هستم.》
یقه پیراهنم را با دو دست مرتب کرد:《از مدرسه که بر میگردی تا غروب چه کار میکنی؟》 لب پلهها مینشستم، به کلاغهای سیاه خدا نگاه میکردم، به سیمانها، چه میدانم. بعضی وقتها با ماهیها حرف میزدم، درس میخواندم، بودم. همین، بودم. 《هستم.》
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.