بریدههای کتاب خانم طلبه؛ خانم طلبه؛ 1403/11/3 کیمیای محبت: یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) محمد محمدی ری شهری 4.2 17 صفحۀ 53 ز هرچه غیر یار، استغفرالله ز بودِ مستعار، استغفرالله دمی کان بگذرد بی یاد رویش از آن دم بی شمار، استغفرالله 0 3 خانم طلبه؛ 1403/11/3 کیمیای محبت: یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) محمد محمدی ری شهری 4.2 17 صفحۀ 52 کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست در ره گذر کیست که این دام بلا نیست! 0 1 خانم طلبه؛ 1403/11/3 کیمیای محبت: یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) محمد محمدی ری شهری 4.2 17 صفحۀ 48 جناب شیخ گفته بود : به هنگام دفن جوانی، دیدم که حضرت موسی بن جعفر ع آغوش خود را بر این جوان گشود. پرسیدم: این جوان آخرین حرفش چه بود؟ گفتند این شعر : منتظران را به لب آمد نفس ای شه خوبان! تو به فریاد رس 0 0 خانم طلبه؛ 1403/11/3 کیمیای محبت: یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) محمد محمدی ری شهری 4.2 17 صفحۀ 48 0 0 خانم طلبه؛ 1403/11/3 کیمیای محبت: یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) محمد محمدی ری شهری 4.2 17 صفحۀ 47 0 0 خانم طلبه؛ 1403/10/28 کیمیای محبت: یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) محمد محمدی ری شهری 4.2 17 صفحۀ 20 لباس جناب شیخ بسیار ساده و در عین حال تمیز بود.نوع پوشش او نیمه روحانی بود. چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن میکرد و عرق چین بر سر میگذاشت عبا بر دوش میانداخت. نکته قابل توجه اینکه او حتی در لباس پوشیدن هم قصد قربت داشت. تنها یک بار که برای خوشایند دیگران ابا بر دوش انداخت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شیخ، خود، این داستان را چنین تعریف کرد: نفس، اعجوبه است. شبی دیدم که حجاب دارم و طبق معمول همیشه نمیتوانم حضور پیدا کنم. ریشه یابی کردم و با تقاضای عاجزانه، متوجه شدم عصر روز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت :دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم. و من هنگام نماز برای خوشایند او عبای خود را به دوش انداختم. 0 0 خانم طلبه؛ 1403/9/28 جریانهای اصلی اندیشه غربی جلد 1 فرانکلین لوفان باومر 1.5 1 صفحۀ 185 0 1 خانم طلبه؛ 1403/9/28 جریانهای اصلی اندیشه غربی جلد 1 فرانکلین لوفان باومر 1.5 1 صفحۀ 185 0 3 خانم طلبه؛ 1403/9/22 جریانهای اصلی اندیشه غربی جلد 1 فرانکلین لوفان باومر 1.5 1 صفحۀ 54 0 2
بریدههای کتاب خانم طلبه؛ خانم طلبه؛ 1403/11/3 کیمیای محبت: یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) محمد محمدی ری شهری 4.2 17 صفحۀ 53 ز هرچه غیر یار، استغفرالله ز بودِ مستعار، استغفرالله دمی کان بگذرد بی یاد رویش از آن دم بی شمار، استغفرالله 0 3 خانم طلبه؛ 1403/11/3 کیمیای محبت: یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) محمد محمدی ری شهری 4.2 17 صفحۀ 52 کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست در ره گذر کیست که این دام بلا نیست! 0 1 خانم طلبه؛ 1403/11/3 کیمیای محبت: یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) محمد محمدی ری شهری 4.2 17 صفحۀ 48 جناب شیخ گفته بود : به هنگام دفن جوانی، دیدم که حضرت موسی بن جعفر ع آغوش خود را بر این جوان گشود. پرسیدم: این جوان آخرین حرفش چه بود؟ گفتند این شعر : منتظران را به لب آمد نفس ای شه خوبان! تو به فریاد رس 0 0 خانم طلبه؛ 1403/11/3 کیمیای محبت: یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) محمد محمدی ری شهری 4.2 17 صفحۀ 48 0 0 خانم طلبه؛ 1403/11/3 کیمیای محبت: یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) محمد محمدی ری شهری 4.2 17 صفحۀ 47 0 0 خانم طلبه؛ 1403/10/28 کیمیای محبت: یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) محمد محمدی ری شهری 4.2 17 صفحۀ 20 لباس جناب شیخ بسیار ساده و در عین حال تمیز بود.نوع پوشش او نیمه روحانی بود. چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن میکرد و عرق چین بر سر میگذاشت عبا بر دوش میانداخت. نکته قابل توجه اینکه او حتی در لباس پوشیدن هم قصد قربت داشت. تنها یک بار که برای خوشایند دیگران ابا بر دوش انداخت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شیخ، خود، این داستان را چنین تعریف کرد: نفس، اعجوبه است. شبی دیدم که حجاب دارم و طبق معمول همیشه نمیتوانم حضور پیدا کنم. ریشه یابی کردم و با تقاضای عاجزانه، متوجه شدم عصر روز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت :دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم. و من هنگام نماز برای خوشایند او عبای خود را به دوش انداختم. 0 0 خانم طلبه؛ 1403/9/28 جریانهای اصلی اندیشه غربی جلد 1 فرانکلین لوفان باومر 1.5 1 صفحۀ 185 0 1 خانم طلبه؛ 1403/9/28 جریانهای اصلی اندیشه غربی جلد 1 فرانکلین لوفان باومر 1.5 1 صفحۀ 185 0 3 خانم طلبه؛ 1403/9/22 جریانهای اصلی اندیشه غربی جلد 1 فرانکلین لوفان باومر 1.5 1 صفحۀ 54 0 2