بریدههای کتاب آرش محبوب زاده آرش محبوب زاده 1404/1/16 ارواح ماشین نشین نیل گیمن 4.2 4 صفحۀ 82 نمیدانم این مورد فقط برای من صدق میکند یا برای دیگران هم صادق است، ولی این را میدانم که هر کاری را که صرفاً برای پول انجام دادم تنها فایدهای که برایم داشت همان تجربه تلخش بود. معمولاً آخرش هم به پولم نمیرسیدم. کارهایی را که از سر هیجان انجام دادم و دوست داشتم به وجود آمدنشان را ببینم هرگز مرا سرشکسته نکردند و هیچوقت از انجامشان پشیمان نشدم. 0 0 آرش محبوب زاده 1404/1/14 ارواح ماشین نشین نیل گیمن 4.2 4 صفحۀ 50 مردم به خطا فکر میکنند داستانهای علمی-تخیلی آینده را پیشبینی میکنند؛ ولی اینطور نیست، یا اگر هم اینطور باشد درب و داغان پیشبینی میکنند. آینده چیز عظیمی است که کلی رکن و میلیاردها متغیر دارد و آدمیزاد هم عادت دارد به پیشبینی درباره آینده گوش ندهد و راه خودش را برود. داستانهای علمی-تخیلی آینده را پیشبینی نمیکنند، بلکه حال را توصیف میکنند؛ جنبهای از حال حاضر را که دردسرساز یا خطرآفرین است میگیرند و آن را به چیزی تبدیل میکنند تا اهل این زمان از زاویهای دیگر و مکان دیگر ببینند دارند چه میکنند. این داستانها عبرتانگیزند. 0 0 آرش محبوب زاده 1403/12/3 ارواح ماشین نشین نیل گیمن 4.2 4 صفحۀ 21 اغلب، داستانهای ژانر وحشت و فانتزی را جزو ادبیات گریزگرا طبقهبندی میکنند. گاهی ممکن است در این طبقه بگنجند. ادبیات گریزگرا، ادبیاتی ساده و به طرز پارادوکسیکالی غیر تخیلی است که یک جور پالایش (کاتارسیس) فوری فوتی و رویای پلاستیکی به مخاطب عرضه میکند؛ ولی ژانر وحشت و فانتزی نباید در این طبقه تقسیمبندی شود. اگر بختمان بگوید و شانس بیاوریم، فانتزی نقشه راه به دستمان میدهد؛ راهنمایی به سوی قلمرو تخیل. چون کارکرد ادبیات تخیلی این است که از سمت و سوی تازهای جهان آشنا را نشانمان دهد. 0 0 آرش محبوب زاده 1403/4/13 چرخ زمان؛ چشم جهان؛ خروج از دورود جلد 1 رابرت جردن 4.3 2 صفحۀ 172 نگاهبان با لحنی شوم گفت: 《مرگ دیر یا زود به سراغ هر کسی میآید. مگر اینکه به خدمت اهریمن درآمده باشد، و فقط یک احمق برای زنده ماندن چنین بهایی میپردازد.》 0 4 آرش محبوب زاده 1402/7/6 هیولاشناس؛ هیولاشناس جلد 1 ریچارد ینسی 4.3 5 صفحۀ 118 اکثر اوقات هیولاهایی که به ذهنمان هجوم میآورند، چیزی نیستند جز فرزند عجیبالخلقه و کاملاً بیگانهی خیالهای هراسآور خود ما. 0 5 آرش محبوب زاده 1402/6/31 همه ی پرسش های اشتباه؛ امشب چه فرقی با بقیه ی شب ها داره؟ جلد 4 لمونی اسنیکت 4.1 1 صفحۀ 117 الینگتون از جا بلند شد. هر دو بینقاب ایستاده بودیم روبهروی هم و به همدیگر فکر میکردیم. زمین در حال چرخش است، این را مدتها قبل یاد گرفته بودم؛ همانطور که همه یاد میگیرند. زمین به دور یک محور میچرخد. محور به معنی خطی است که وسط چیزی قرار دارد. این خط واقعی نیست. محور زمین تخیلی است. خطی است که آن را در ذهن خودتان میسازید و معنایش هیچوقت برای من، به اندازهی لحظهای که ایستاده بودم توی آن کوپه، روشن نشده بود. الینگتون فینت در ذهنم مثل محوری بود که صاف از وسط زندگیام میگذشت. او تعلیمات دوران کودکی و باقی عمرم را از هم جدا میکرد؛ یک محور که در آن لحظه و پس از آن، در لحظات زیاد دیگری، جهان من به دورش میچرخید. 0 0 آرش محبوب زاده 1402/6/28 همه ی پرسش های اشتباه؛ آخرین بار کی دیدیش؟ جلد 2 لمونی اسنیکت 4.5 1 صفحۀ 111 از آشناییام با الینگتون فینت زمان زیادی نمیگذشت و نمیشد گفت که با هم دوستیم. هردو به خاطر پیغامهای مرموزی سر از لکهیدریاکنار درآورده بودیم. هردو یک مجسمه را دزدیده بودیم و هردو به دنبال یک تبهکار میگشتیم. حالا هم معمای کلئو نایت ما را دوباره سر راه هم گذاشته بود. ولی نه دیو وزوزو، همان مجسمهی افسانهای لکهیدریاکنار، نه هنگفایر که پدر الینگتون را زندانی کرده بود و نه حتی گمشدن شیمیدانی برجسته، هیچکدام نمیتوانست ما را دوست یکدیگر کند. ما بیشتر شبیه تکههای پازلی بودیم که هر کدام بخشی از یک تصویر بزرگ را کامل میکردیم. هرجا بروید آدمهایی از این دست را میبینید. آنها هم بخشی از همان معمای شما هستند، اما معلوم نیست که کی و چطور کنار هم مینشینید. دنیا یک پازل است و ما نمیتوانیم بهتنهایی کاملش کنیم. 0 1
بریدههای کتاب آرش محبوب زاده آرش محبوب زاده 1404/1/16 ارواح ماشین نشین نیل گیمن 4.2 4 صفحۀ 82 نمیدانم این مورد فقط برای من صدق میکند یا برای دیگران هم صادق است، ولی این را میدانم که هر کاری را که صرفاً برای پول انجام دادم تنها فایدهای که برایم داشت همان تجربه تلخش بود. معمولاً آخرش هم به پولم نمیرسیدم. کارهایی را که از سر هیجان انجام دادم و دوست داشتم به وجود آمدنشان را ببینم هرگز مرا سرشکسته نکردند و هیچوقت از انجامشان پشیمان نشدم. 0 0 آرش محبوب زاده 1404/1/14 ارواح ماشین نشین نیل گیمن 4.2 4 صفحۀ 50 مردم به خطا فکر میکنند داستانهای علمی-تخیلی آینده را پیشبینی میکنند؛ ولی اینطور نیست، یا اگر هم اینطور باشد درب و داغان پیشبینی میکنند. آینده چیز عظیمی است که کلی رکن و میلیاردها متغیر دارد و آدمیزاد هم عادت دارد به پیشبینی درباره آینده گوش ندهد و راه خودش را برود. داستانهای علمی-تخیلی آینده را پیشبینی نمیکنند، بلکه حال را توصیف میکنند؛ جنبهای از حال حاضر را که دردسرساز یا خطرآفرین است میگیرند و آن را به چیزی تبدیل میکنند تا اهل این زمان از زاویهای دیگر و مکان دیگر ببینند دارند چه میکنند. این داستانها عبرتانگیزند. 0 0 آرش محبوب زاده 1403/12/3 ارواح ماشین نشین نیل گیمن 4.2 4 صفحۀ 21 اغلب، داستانهای ژانر وحشت و فانتزی را جزو ادبیات گریزگرا طبقهبندی میکنند. گاهی ممکن است در این طبقه بگنجند. ادبیات گریزگرا، ادبیاتی ساده و به طرز پارادوکسیکالی غیر تخیلی است که یک جور پالایش (کاتارسیس) فوری فوتی و رویای پلاستیکی به مخاطب عرضه میکند؛ ولی ژانر وحشت و فانتزی نباید در این طبقه تقسیمبندی شود. اگر بختمان بگوید و شانس بیاوریم، فانتزی نقشه راه به دستمان میدهد؛ راهنمایی به سوی قلمرو تخیل. چون کارکرد ادبیات تخیلی این است که از سمت و سوی تازهای جهان آشنا را نشانمان دهد. 0 0 آرش محبوب زاده 1403/4/13 چرخ زمان؛ چشم جهان؛ خروج از دورود جلد 1 رابرت جردن 4.3 2 صفحۀ 172 نگاهبان با لحنی شوم گفت: 《مرگ دیر یا زود به سراغ هر کسی میآید. مگر اینکه به خدمت اهریمن درآمده باشد، و فقط یک احمق برای زنده ماندن چنین بهایی میپردازد.》 0 4 آرش محبوب زاده 1402/7/6 هیولاشناس؛ هیولاشناس جلد 1 ریچارد ینسی 4.3 5 صفحۀ 118 اکثر اوقات هیولاهایی که به ذهنمان هجوم میآورند، چیزی نیستند جز فرزند عجیبالخلقه و کاملاً بیگانهی خیالهای هراسآور خود ما. 0 5 آرش محبوب زاده 1402/6/31 همه ی پرسش های اشتباه؛ امشب چه فرقی با بقیه ی شب ها داره؟ جلد 4 لمونی اسنیکت 4.1 1 صفحۀ 117 الینگتون از جا بلند شد. هر دو بینقاب ایستاده بودیم روبهروی هم و به همدیگر فکر میکردیم. زمین در حال چرخش است، این را مدتها قبل یاد گرفته بودم؛ همانطور که همه یاد میگیرند. زمین به دور یک محور میچرخد. محور به معنی خطی است که وسط چیزی قرار دارد. این خط واقعی نیست. محور زمین تخیلی است. خطی است که آن را در ذهن خودتان میسازید و معنایش هیچوقت برای من، به اندازهی لحظهای که ایستاده بودم توی آن کوپه، روشن نشده بود. الینگتون فینت در ذهنم مثل محوری بود که صاف از وسط زندگیام میگذشت. او تعلیمات دوران کودکی و باقی عمرم را از هم جدا میکرد؛ یک محور که در آن لحظه و پس از آن، در لحظات زیاد دیگری، جهان من به دورش میچرخید. 0 0 آرش محبوب زاده 1402/6/28 همه ی پرسش های اشتباه؛ آخرین بار کی دیدیش؟ جلد 2 لمونی اسنیکت 4.5 1 صفحۀ 111 از آشناییام با الینگتون فینت زمان زیادی نمیگذشت و نمیشد گفت که با هم دوستیم. هردو به خاطر پیغامهای مرموزی سر از لکهیدریاکنار درآورده بودیم. هردو یک مجسمه را دزدیده بودیم و هردو به دنبال یک تبهکار میگشتیم. حالا هم معمای کلئو نایت ما را دوباره سر راه هم گذاشته بود. ولی نه دیو وزوزو، همان مجسمهی افسانهای لکهیدریاکنار، نه هنگفایر که پدر الینگتون را زندانی کرده بود و نه حتی گمشدن شیمیدانی برجسته، هیچکدام نمیتوانست ما را دوست یکدیگر کند. ما بیشتر شبیه تکههای پازلی بودیم که هر کدام بخشی از یک تصویر بزرگ را کامل میکردیم. هرجا بروید آدمهایی از این دست را میبینید. آنها هم بخشی از همان معمای شما هستند، اما معلوم نیست که کی و چطور کنار هم مینشینید. دنیا یک پازل است و ما نمیتوانیم بهتنهایی کاملش کنیم. 0 1