بریدهای از کتاب همه ی پرسش های اشتباه؛ امشب چه فرقی با بقیه ی شب ها داره؟ اثر لمونی اسنیکت
1402/6/31
صفحۀ 117
الینگتون از جا بلند شد. هر دو بینقاب ایستاده بودیم روبهروی هم و به همدیگر فکر میکردیم. زمین در حال چرخش است، این را مدتها قبل یاد گرفته بودم؛ همانطور که همه یاد میگیرند. زمین به دور یک محور میچرخد. محور به معنی خطی است که وسط چیزی قرار دارد. این خط واقعی نیست. محور زمین تخیلی است. خطی است که آن را در ذهن خودتان میسازید و معنایش هیچوقت برای من، به اندازهی لحظهای که ایستاده بودم توی آن کوپه، روشن نشده بود. الینگتون فینت در ذهنم مثل محوری بود که صاف از وسط زندگیام میگذشت. او تعلیمات دوران کودکی و باقی عمرم را از هم جدا میکرد؛ یک محور که در آن لحظه و پس از آن، در لحظات زیاد دیگری، جهان من به دورش میچرخید.
الینگتون از جا بلند شد. هر دو بینقاب ایستاده بودیم روبهروی هم و به همدیگر فکر میکردیم. زمین در حال چرخش است، این را مدتها قبل یاد گرفته بودم؛ همانطور که همه یاد میگیرند. زمین به دور یک محور میچرخد. محور به معنی خطی است که وسط چیزی قرار دارد. این خط واقعی نیست. محور زمین تخیلی است. خطی است که آن را در ذهن خودتان میسازید و معنایش هیچوقت برای من، به اندازهی لحظهای که ایستاده بودم توی آن کوپه، روشن نشده بود. الینگتون فینت در ذهنم مثل محوری بود که صاف از وسط زندگیام میگذشت. او تعلیمات دوران کودکی و باقی عمرم را از هم جدا میکرد؛ یک محور که در آن لحظه و پس از آن، در لحظات زیاد دیگری، جهان من به دورش میچرخید.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.