بریدههای کتاب 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 2 روز پیش چهل نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی 4.1 4 صفحۀ 26 ما هرگز آنقدر بدهکار نخواهیم شد که نتوانیم از پسِ بدهی هایمان برآییم، و هرگز آنقدر پیر نخواهیم شد که نتوانیم دوباره متولّد شویم. ما از زمانه عقب نخواهیم ماند، زمانه را به دنبال خود خواهیم کشید. فقط کافی ست که قدری دیگر هم از نَفَس نیفتیم... 0 0 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 2 روز پیش چهل نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی 4.1 4 صفحۀ 15 کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن، که من بخاطر تو سهل و ممکنش می کردم... 0 0 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 4 روز پیش برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.8 10 صفحۀ 376 یک چیز از من به تو نصیحت: اگر این پنح انگشتت را دادی دست انگلیسی ها، حتماً بعد از دست دادن دوباره انگشت هایت را بشمار... شاید یکی شان کم شده باشد! 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/2/1 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.8 10 صفحۀ 258 -دلم واسهٔ متنش تنگ شده.اگر جلوی چشمت هست، برایم بخوان.قند مکرر است. 0 2 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/31 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.8 10 صفحۀ 195 -مهمان؟ برای خواستگاری که نیامده بودند؟ حاجی خندید و گفت: «چرا اتفاقاً خواستگار بودند. به هر حال، هر کسی میآید به جایی،خواستگار چیزی است.» اسماعیل گفت: «آهان از آن لحاظ؟بله...» 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/30 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.8 10 صفحۀ 104 درست گفتند که ناخوانده به خانهٔ خدا نتوان رفت، ما به خانهٔ سرهنگ ناخوانده رفته بودیم. 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/30 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.8 10 صفحۀ 101 آقاجان دستی به موهای کم شده اش کشید و گفت:« ما که دنیایمان مثل آخرت یزید است؛ این هم رویش.» 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/28 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.8 10 صفحۀ 71 آن شب گل عنبر به اتاق ماه لقا رفته بود و آیینهٔ شکستهٔ او را دید و بدون آنکه به آیینه نگاه کند رو به ماه لقا کرد که «آدم عاقل که آیینهٔ شکسته در خانه نگه نمی دارد!» ماه لقا خندید که« دلت شکسته نباشد. آیینه شکست، فدای سرت.» 0 2 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 171 زبان شاید بتواند حقیقت را پنهان کند، اما چشم نمیتواند. 0 4 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 168 شبهای زمستان بلند بود و شبهای تابستان کوتاه؛ اما شبهای عطا همیشه بلند بود. تنهایی همه چیز را کش میآورد. 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 116 این روزها دورم از تو؛ عکست ولی از من جدا نمیشود. 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 113 عزیز من! لیلای شبهای بیقراری کامران! 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 112 روزها زیاد نمیدیدمت، اما شبها؛ شبها مرا عاشق تو میکرد. از من بپرسی، شب است که عاشق را میسازد، نه روز. جادویی در شب پنهان است که در روز خودش را مخفی میکند. 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 112 لیلای من! هر بار اینطور صدایت میکردم و لبخند میزدی، میفهمیدم تار و پود دلت تکان خورده. بند دلت بند بود با آهنگ صدایم و بند دلم اسیر ظرافت زنانگیِ تو. 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 70 زن باشی و دلت بلرزد و نفهمی؟! ممکن نیست. 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 63 خمیر مایه همان است؛ همه از یک گِل سرشته شدهایم، اما داستان هر کداممان، جهان هر کداممان، زمین تا آسمان با جهان دید آن دیگری تفاوت دارد. 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 64 -آدمها هزار رنگ دارند و هزار چهره. نمیشه بهشون اعتماد کنی اما حیوونها اینجوری نیستن. اهلی که بشن ، تاهمیشه باهات میمونن! 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/11/2 رهش رضا امیرخانی 3.2 86 صفحۀ 176 -با جان ورها باید حرف زد خودشان آرام میشوند. ما هم جان ور هستیم دیگر. حالا یک نطقی هم داریم که چه به تر... با ما هم باید حرف زد! 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/11/2 رهش رضا امیرخانی 3.2 86 صفحۀ 119 -نفسِ این عزیز، نفسِ ماست... 0 2 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/11/2 رهش رضا امیرخانی 3.2 86 صفحۀ 110 گاهی اوقات منطقه ساده ی بچهها خیلی درستتر از منطقه پیچیده ی ماست... 0 3
بریدههای کتاب 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 2 روز پیش چهل نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی 4.1 4 صفحۀ 26 ما هرگز آنقدر بدهکار نخواهیم شد که نتوانیم از پسِ بدهی هایمان برآییم، و هرگز آنقدر پیر نخواهیم شد که نتوانیم دوباره متولّد شویم. ما از زمانه عقب نخواهیم ماند، زمانه را به دنبال خود خواهیم کشید. فقط کافی ست که قدری دیگر هم از نَفَس نیفتیم... 0 0 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 2 روز پیش چهل نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی 4.1 4 صفحۀ 15 کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن، که من بخاطر تو سهل و ممکنش می کردم... 0 0 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 4 روز پیش برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.8 10 صفحۀ 376 یک چیز از من به تو نصیحت: اگر این پنح انگشتت را دادی دست انگلیسی ها، حتماً بعد از دست دادن دوباره انگشت هایت را بشمار... شاید یکی شان کم شده باشد! 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/2/1 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.8 10 صفحۀ 258 -دلم واسهٔ متنش تنگ شده.اگر جلوی چشمت هست، برایم بخوان.قند مکرر است. 0 2 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/31 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.8 10 صفحۀ 195 -مهمان؟ برای خواستگاری که نیامده بودند؟ حاجی خندید و گفت: «چرا اتفاقاً خواستگار بودند. به هر حال، هر کسی میآید به جایی،خواستگار چیزی است.» اسماعیل گفت: «آهان از آن لحاظ؟بله...» 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/30 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.8 10 صفحۀ 104 درست گفتند که ناخوانده به خانهٔ خدا نتوان رفت، ما به خانهٔ سرهنگ ناخوانده رفته بودیم. 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/30 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.8 10 صفحۀ 101 آقاجان دستی به موهای کم شده اش کشید و گفت:« ما که دنیایمان مثل آخرت یزید است؛ این هم رویش.» 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/28 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.8 10 صفحۀ 71 آن شب گل عنبر به اتاق ماه لقا رفته بود و آیینهٔ شکستهٔ او را دید و بدون آنکه به آیینه نگاه کند رو به ماه لقا کرد که «آدم عاقل که آیینهٔ شکسته در خانه نگه نمی دارد!» ماه لقا خندید که« دلت شکسته نباشد. آیینه شکست، فدای سرت.» 0 2 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 171 زبان شاید بتواند حقیقت را پنهان کند، اما چشم نمیتواند. 0 4 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 168 شبهای زمستان بلند بود و شبهای تابستان کوتاه؛ اما شبهای عطا همیشه بلند بود. تنهایی همه چیز را کش میآورد. 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 116 این روزها دورم از تو؛ عکست ولی از من جدا نمیشود. 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 113 عزیز من! لیلای شبهای بیقراری کامران! 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 112 روزها زیاد نمیدیدمت، اما شبها؛ شبها مرا عاشق تو میکرد. از من بپرسی، شب است که عاشق را میسازد، نه روز. جادویی در شب پنهان است که در روز خودش را مخفی میکند. 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 112 لیلای من! هر بار اینطور صدایت میکردم و لبخند میزدی، میفهمیدم تار و پود دلت تکان خورده. بند دلت بند بود با آهنگ صدایم و بند دلم اسیر ظرافت زنانگیِ تو. 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 70 زن باشی و دلت بلرزد و نفهمی؟! ممکن نیست. 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 63 خمیر مایه همان است؛ همه از یک گِل سرشته شدهایم، اما داستان هر کداممان، جهان هر کداممان، زمین تا آسمان با جهان دید آن دیگری تفاوت دارد. 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/12/2 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 64 -آدمها هزار رنگ دارند و هزار چهره. نمیشه بهشون اعتماد کنی اما حیوونها اینجوری نیستن. اهلی که بشن ، تاهمیشه باهات میمونن! 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/11/2 رهش رضا امیرخانی 3.2 86 صفحۀ 176 -با جان ورها باید حرف زد خودشان آرام میشوند. ما هم جان ور هستیم دیگر. حالا یک نطقی هم داریم که چه به تر... با ما هم باید حرف زد! 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/11/2 رهش رضا امیرخانی 3.2 86 صفحۀ 119 -نفسِ این عزیز، نفسِ ماست... 0 2 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1403/11/2 رهش رضا امیرخانی 3.2 86 صفحۀ 110 گاهی اوقات منطقه ساده ی بچهها خیلی درستتر از منطقه پیچیده ی ماست... 0 3