بریدههای کتاب Sh Sh 3 روز پیش فرار ستاره ها از کتابخانه ی آقای لمونچلو کریس گرابنستاین 4.3 6 صفحۀ 253 -اون چیزی که از نظر بعضیها ممکنه فاجعهای قریب الوقوع باشه، من ترجیح میدم بهش بگم خوش اقبالی معجزه آسا. واسه همینه که فرهنگ لغت همیشه کتاب دلخواه من بوده. راههای متفاوت زیادی برای نگریستن به یک چیز وجود داره. 0 5 Sh 3 روز پیش فرار ستاره ها از کتابخانه ی آقای لمونچلو کریس گرابنستاین 4.3 6 صفحۀ 248 «وای...خیلی باهوشی. قبلا فکر میکردم فقط،چیزه، یکی از اعضای تیم تشویقکنندههایی.» «کایل؟» «بله؟» «هیچکس فقط یه چیز نیست.» 0 4 Sh 3 روز پیش پسر هزارساله راس ولفورد 4.1 4 صفحۀ 157 لحظهای خود را جای من بگذارید، چون اگر اینکار را نکنید، آخرش فکر میکنید که من دیوانه هستم یا احمق یا هر دو. 0 4 Sh 3 روز پیش پسر هزارساله راس ولفورد 4.1 4 صفحۀ 49 «سختترین قسمتش این بود که نمیتونستیم سوگواری کنیم. مجبور بودم وانمود کنم به اندازه ی کسی که تازه با اون ملاقات کرده، ناراحتم و وانمود کنم که تو به خاطر این گریه میکنی که کم سن و سالی و مرگ هر کسی تو رو ناراحت میکنه، نه به خاطر اینکه پدرت گم شده.» 0 3 Sh 3 روز پیش پسر هزارساله راس ولفورد 4.1 4 صفحۀ 112 «الفی، باید آنها را در دنیای واقعی بکشی، وگرنه باز هم برای مبارزه برمیگردند.» رافل در قرن هفدهم زندگی میکرد. آن زمان دنیا متفاوت بود. 0 6 Sh 3 روز پیش پسر هزارساله راس ولفورد 4.1 4 صفحۀ 217 من آرزو دارم بزرگ شوم، مرد شوم. آرزو دارم برای انجام دادن کاری در عجله باشم و نگران این باشم که وقتم تمام شود. آرزو دارم احساس کنم که زندگی باارزش است. احساس کنم که باید هرچه در توان دارم، در هر روز آفتابی و در هر شب سرد در زندگیام به کار ببرم. بدانم دوران کودکی ارزشمند است، چون تا ابد باقی نمیماند. دوستانی مثل ایدن و راکسی داشته باشم که به من عجیب نگاه نمیکنند و وقتی نمیتوانم مثل آنها بزرگ شوم، به من پشت نمیکنند. 0 2 Sh 3 روز پیش پسر هزارساله راس ولفورد 4.1 4 صفحۀ 304 ایدن گفت:«ولی ما کنارت میمونیم، الفی....» «نه، نمی مونین! شماها بزرگ میشین. من رو پشت سرتون باقی میذارین؛ پسربچهی عجیب و غریبی که مسخره حرف میزد و جای زخم داشت و فکر میکرد هزار سالشه. شما هم مثل همه میشین، مثل جک... و من همین شکلی باقی میمونم.» به پایین، به خودم نگاه کردم؛ مردی پیر در پیکر یک پسربچه. 0 2 Sh 3 روز پیش تقدیم صنم مهدی بنایی 0.0 صفحۀ 7 بجهان نشان وفا منم که جهان صدق و صفا منم بری از ریا بخدا منم بخدا منم که وفا کنم 0 4 Sh 4 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 173 بچهها زیاد در خیابان دوام نمیآورند. 0 6 Sh 4 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 154 پای شکسته دردناک به نظر میرسد، ولی آدم میتواند با قلبی شکسته این طرف و آن طرف برود و هیچوقت کسی آن را نبیند. 0 5 Sh 4 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 152 «راستش رو بخوای، مایکل، هر کسی که روی باخت تو شرط ببنده احمقه و شاید، الان اون آدم احمق منم، اما من مادرتم و بین حفاظت از پسرم و اینکه بذارم پسرم اون مرد قدرتمندی باشه که از یه نفر دیگه حفاظت میکنه گیر کردم.» 0 7 Sh 4 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 133 «خواهش میکنم، فقط به این فکر کن که این جنگ دیگه جنگ تو نیست.» «اگه یکی از دوستانم در خطر باشه، جنگ منه.» مادرم گفت: «این یعنی شرافت. باید بهت افتخار کنم. اما یادت باشه، اگه اتفاقی برای تو بیفته، زندگی من هم تموم میشه.» 0 4 Sh 4 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 110 1 2 Sh 4 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 96 - وقت مناسبی نبود به کسی که داره با تمام وجود برای حفظ جونش میجنگه بگم که احتمالا یهجور دیگه میمیره. 0 5 Sh 5 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 39 «نمی تونم تصور کنم که با از دست دادن تو چه حالی ممکنه بهم دست بده. بهم قول بده هیچوقت کاری نمیکنی که مجبور بشم چنین روزی رو ببینم.» «قول میدم.» 0 2 Sh 5 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 39 «حالت چطوره؟» «جای بخیههام خیلی درد میکنه.» «منظورم حال دلت بود.» چشمهایش خیس شد. «میشه گفت خوشحالم که درد دارم. حواسم رو پرت میکنه.» 0 2 Sh 5 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 36 جدی جدی میخواستی یه نفر رو به جرم عوضی بودن بکشی؟ 0 2 Sh 5 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 28 «یه جا خوندم که قلب آدم در طول زندگی بیش از دومیلیارد بار میتپه.» سر تکان داد.«چطور چیز به این قدرتمندی میتونه اینقدر شکننده باشه؟» 0 2 Sh 5 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 23 - خودش رو سرزنش میکنه. + میدونم. زئوس هم خودش رو سرزنش میکنه. - هیچکدومشون هم نمیتونستن جلوی اتفاقی رو که افتاد، بگیرن. مخصوصا زئوس. + مطمئنم خودش میدونه، اما دلی که داغ دیده منطق سرش نمیشه. 0 2 Sh 5 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 18 فعلا حس میکنم هیچی نمیدانم. البته این موضوع کاملا حقیقت ندارد، چون این را میدانم که قلبم درد میکند. 2 5
بریدههای کتاب Sh Sh 3 روز پیش فرار ستاره ها از کتابخانه ی آقای لمونچلو کریس گرابنستاین 4.3 6 صفحۀ 253 -اون چیزی که از نظر بعضیها ممکنه فاجعهای قریب الوقوع باشه، من ترجیح میدم بهش بگم خوش اقبالی معجزه آسا. واسه همینه که فرهنگ لغت همیشه کتاب دلخواه من بوده. راههای متفاوت زیادی برای نگریستن به یک چیز وجود داره. 0 5 Sh 3 روز پیش فرار ستاره ها از کتابخانه ی آقای لمونچلو کریس گرابنستاین 4.3 6 صفحۀ 248 «وای...خیلی باهوشی. قبلا فکر میکردم فقط،چیزه، یکی از اعضای تیم تشویقکنندههایی.» «کایل؟» «بله؟» «هیچکس فقط یه چیز نیست.» 0 4 Sh 3 روز پیش پسر هزارساله راس ولفورد 4.1 4 صفحۀ 157 لحظهای خود را جای من بگذارید، چون اگر اینکار را نکنید، آخرش فکر میکنید که من دیوانه هستم یا احمق یا هر دو. 0 4 Sh 3 روز پیش پسر هزارساله راس ولفورد 4.1 4 صفحۀ 49 «سختترین قسمتش این بود که نمیتونستیم سوگواری کنیم. مجبور بودم وانمود کنم به اندازه ی کسی که تازه با اون ملاقات کرده، ناراحتم و وانمود کنم که تو به خاطر این گریه میکنی که کم سن و سالی و مرگ هر کسی تو رو ناراحت میکنه، نه به خاطر اینکه پدرت گم شده.» 0 3 Sh 3 روز پیش پسر هزارساله راس ولفورد 4.1 4 صفحۀ 112 «الفی، باید آنها را در دنیای واقعی بکشی، وگرنه باز هم برای مبارزه برمیگردند.» رافل در قرن هفدهم زندگی میکرد. آن زمان دنیا متفاوت بود. 0 6 Sh 3 روز پیش پسر هزارساله راس ولفورد 4.1 4 صفحۀ 217 من آرزو دارم بزرگ شوم، مرد شوم. آرزو دارم برای انجام دادن کاری در عجله باشم و نگران این باشم که وقتم تمام شود. آرزو دارم احساس کنم که زندگی باارزش است. احساس کنم که باید هرچه در توان دارم، در هر روز آفتابی و در هر شب سرد در زندگیام به کار ببرم. بدانم دوران کودکی ارزشمند است، چون تا ابد باقی نمیماند. دوستانی مثل ایدن و راکسی داشته باشم که به من عجیب نگاه نمیکنند و وقتی نمیتوانم مثل آنها بزرگ شوم، به من پشت نمیکنند. 0 2 Sh 3 روز پیش پسر هزارساله راس ولفورد 4.1 4 صفحۀ 304 ایدن گفت:«ولی ما کنارت میمونیم، الفی....» «نه، نمی مونین! شماها بزرگ میشین. من رو پشت سرتون باقی میذارین؛ پسربچهی عجیب و غریبی که مسخره حرف میزد و جای زخم داشت و فکر میکرد هزار سالشه. شما هم مثل همه میشین، مثل جک... و من همین شکلی باقی میمونم.» به پایین، به خودم نگاه کردم؛ مردی پیر در پیکر یک پسربچه. 0 2 Sh 3 روز پیش تقدیم صنم مهدی بنایی 0.0 صفحۀ 7 بجهان نشان وفا منم که جهان صدق و صفا منم بری از ریا بخدا منم بخدا منم که وفا کنم 0 4 Sh 4 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 173 بچهها زیاد در خیابان دوام نمیآورند. 0 6 Sh 4 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 154 پای شکسته دردناک به نظر میرسد، ولی آدم میتواند با قلبی شکسته این طرف و آن طرف برود و هیچوقت کسی آن را نبیند. 0 5 Sh 4 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 152 «راستش رو بخوای، مایکل، هر کسی که روی باخت تو شرط ببنده احمقه و شاید، الان اون آدم احمق منم، اما من مادرتم و بین حفاظت از پسرم و اینکه بذارم پسرم اون مرد قدرتمندی باشه که از یه نفر دیگه حفاظت میکنه گیر کردم.» 0 7 Sh 4 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 133 «خواهش میکنم، فقط به این فکر کن که این جنگ دیگه جنگ تو نیست.» «اگه یکی از دوستانم در خطر باشه، جنگ منه.» مادرم گفت: «این یعنی شرافت. باید بهت افتخار کنم. اما یادت باشه، اگه اتفاقی برای تو بیفته، زندگی من هم تموم میشه.» 0 4 Sh 4 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 110 1 2 Sh 4 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 96 - وقت مناسبی نبود به کسی که داره با تمام وجود برای حفظ جونش میجنگه بگم که احتمالا یهجور دیگه میمیره. 0 5 Sh 5 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 39 «نمی تونم تصور کنم که با از دست دادن تو چه حالی ممکنه بهم دست بده. بهم قول بده هیچوقت کاری نمیکنی که مجبور بشم چنین روزی رو ببینم.» «قول میدم.» 0 2 Sh 5 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 39 «حالت چطوره؟» «جای بخیههام خیلی درد میکنه.» «منظورم حال دلت بود.» چشمهایش خیس شد. «میشه گفت خوشحالم که درد دارم. حواسم رو پرت میکنه.» 0 2 Sh 5 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 36 جدی جدی میخواستی یه نفر رو به جرم عوضی بودن بکشی؟ 0 2 Sh 5 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 28 «یه جا خوندم که قلب آدم در طول زندگی بیش از دومیلیارد بار میتپه.» سر تکان داد.«چطور چیز به این قدرتمندی میتونه اینقدر شکننده باشه؟» 0 2 Sh 5 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 23 - خودش رو سرزنش میکنه. + میدونم. زئوس هم خودش رو سرزنش میکنه. - هیچکدومشون هم نمیتونستن جلوی اتفاقی رو که افتاد، بگیرن. مخصوصا زئوس. + مطمئنم خودش میدونه، اما دلی که داغ دیده منطق سرش نمیشه. 0 2 Sh 5 روز پیش مایکل وی10: کُلُنی جلد 10 ریچارد پل اونز 4.5 2 صفحۀ 18 فعلا حس میکنم هیچی نمیدانم. البته این موضوع کاملا حقیقت ندارد، چون این را میدانم که قلبم درد میکند. 2 5