بریدههای کتاب zeinab nasri zeinab nasri 1404/4/1 رقبای الهی ربکا راس 4.2 27 صفحۀ 140 《نمی خوام وقتی ۷۴ ساله شدم از خواب بیدار بشم و ببینم اصلاً زندگی نکردم》 0 14 zeinab nasri 1404/1/30 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 514 درست مثل سقوط کردن بود. او عاشق مقاومت شد. 0 21 zeinab nasri 1404/1/30 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 517 "هر بار از نو عاشق تو خواهم شد..." 0 22 zeinab nasri 1404/1/30 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 404 کُر می گوید:《تو هم همراه من می شماری،سم؟》 سر تکان می دهم. چهار. سه. دو. یک. کُر در تاریکی فرو میرود. و عشقش به نئو را هم همراه با خود می برد. 1 14 zeinab nasri 1404/1/30 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 357 اما حداقل، این بار، مرگ آن قدر مهربان بود که منتظر آخرین خداحافظی بماند. 0 9 zeinab nasri 1404/1/30 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 236 《اسم من سم هست.》 سم. سم میداند خورشید در چشم هایش لانه کرده؟ 0 1 zeinab nasri 1404/1/22 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 323 او زمزمه می کند:《برای خودمون نقاشی می کنم》 《چی رو نقاشی می کنی؟》 《لحظه ای که ناامیدی به امید دل بست.》 0 8 zeinab nasri 1404/1/22 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 14 ستاره هایم دارند سقوط می کنند. و من نمی توانم نجاتشان بدهم. 0 5 zeinab nasri 1403/12/28 شعله ورم کن جلد 3 طاهره مافی 4.4 31 صفحۀ 235 در آسمان های سیر میکنم. دلم می خواهد بپرسم. صدای قلبم را می شنوی؟ دلم می خواهد هر چه خوشحالت می کند فهرست کنی و من هم در آن فهرست باشم. 0 13
بریدههای کتاب zeinab nasri zeinab nasri 1404/4/1 رقبای الهی ربکا راس 4.2 27 صفحۀ 140 《نمی خوام وقتی ۷۴ ساله شدم از خواب بیدار بشم و ببینم اصلاً زندگی نکردم》 0 14 zeinab nasri 1404/1/30 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 514 درست مثل سقوط کردن بود. او عاشق مقاومت شد. 0 21 zeinab nasri 1404/1/30 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 517 "هر بار از نو عاشق تو خواهم شد..." 0 22 zeinab nasri 1404/1/30 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 404 کُر می گوید:《تو هم همراه من می شماری،سم؟》 سر تکان می دهم. چهار. سه. دو. یک. کُر در تاریکی فرو میرود. و عشقش به نئو را هم همراه با خود می برد. 1 14 zeinab nasri 1404/1/30 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 357 اما حداقل، این بار، مرگ آن قدر مهربان بود که منتظر آخرین خداحافظی بماند. 0 9 zeinab nasri 1404/1/30 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 236 《اسم من سم هست.》 سم. سم میداند خورشید در چشم هایش لانه کرده؟ 0 1 zeinab nasri 1404/1/22 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 323 او زمزمه می کند:《برای خودمون نقاشی می کنم》 《چی رو نقاشی می کنی؟》 《لحظه ای که ناامیدی به امید دل بست.》 0 8 zeinab nasri 1404/1/22 به امید دل بستم لان کالی 4.2 122 صفحۀ 14 ستاره هایم دارند سقوط می کنند. و من نمی توانم نجاتشان بدهم. 0 5 zeinab nasri 1403/12/28 شعله ورم کن جلد 3 طاهره مافی 4.4 31 صفحۀ 235 در آسمان های سیر میکنم. دلم می خواهد بپرسم. صدای قلبم را می شنوی؟ دلم می خواهد هر چه خوشحالت می کند فهرست کنی و من هم در آن فهرست باشم. 0 13