بریدههای کتاب ایراندخت ایراندخت 1403/5/7 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 348 صفحۀ 25 میدانید، من رویابافم. از زندگی واقعی به قدری بیگانهام که مجبورم اینجور لحظه های بینظیر را دوباره در رویا بچشم. 0 19 ایراندخت 1403/5/7 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 348 صفحۀ 42 تنهایی و رخوت طفلِ خیالش را به مهربانی نوازش میدهند و در آغوش میفشارند و اخگرِ آن را به نرمی شعلهور میکنند. 0 15 ایراندخت 1403/5/7 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 348 صفحۀ 53 تنها ماندن سخت محزون خواهد بود، محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری، هیچ، هیچ، هیچ، زیرا آنچه بر باد رفته چیزی نبوده است. هیچ، یک "هیچِ" احمقانه و بیمعنی، همه خواب بوده است. 0 3 ایراندخت 1403/5/7 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 339 صفحۀ 178 اما نیرویی او را وامیداشت بگریزد؛ به گوشهای، کنجی، جایی دور از شهر، جایی دور از آدمها. 0 1 ایراندخت 1403/5/7 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 339 صفحۀ 141 من خوب میدانم که زندگی یکسر صحنهٔ بازی است، من خوب میدانم، اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند. 0 0 ایراندخت 1403/5/6 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 339 صفحۀ 232 احساس میکردم وقتی آدم تنها میشود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند. احساس میکند آنقدر از دیگران دور شده که دیگر هیچوقت نمیتواند به آن ها نزدیک شود. میبیند میان این همه آدم، حسابی تنهاست. 6 35
بریدههای کتاب ایراندخت ایراندخت 1403/5/7 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 348 صفحۀ 25 میدانید، من رویابافم. از زندگی واقعی به قدری بیگانهام که مجبورم اینجور لحظه های بینظیر را دوباره در رویا بچشم. 0 19 ایراندخت 1403/5/7 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 348 صفحۀ 42 تنهایی و رخوت طفلِ خیالش را به مهربانی نوازش میدهند و در آغوش میفشارند و اخگرِ آن را به نرمی شعلهور میکنند. 0 15 ایراندخت 1403/5/7 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 348 صفحۀ 53 تنها ماندن سخت محزون خواهد بود، محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری، هیچ، هیچ، هیچ، زیرا آنچه بر باد رفته چیزی نبوده است. هیچ، یک "هیچِ" احمقانه و بیمعنی، همه خواب بوده است. 0 3 ایراندخت 1403/5/7 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 339 صفحۀ 178 اما نیرویی او را وامیداشت بگریزد؛ به گوشهای، کنجی، جایی دور از شهر، جایی دور از آدمها. 0 1 ایراندخت 1403/5/7 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 339 صفحۀ 141 من خوب میدانم که زندگی یکسر صحنهٔ بازی است، من خوب میدانم، اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند. 0 0 ایراندخت 1403/5/6 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 339 صفحۀ 232 احساس میکردم وقتی آدم تنها میشود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند. احساس میکند آنقدر از دیگران دور شده که دیگر هیچوقت نمیتواند به آن ها نزدیک شود. میبیند میان این همه آدم، حسابی تنهاست. 6 35