بریده‌های کتاب حمیده کاظمی

هر بدبختی‌اش را که می‌گفت پشت‌بندش می‌زد زیر خنده. با خود آقای همساده هم‌اتاق شده بودم. :))))))

به جایی رسیده بودم که حتی نمی‌شد یاس را در کافه ای کم نور با دود سیگار نشخوار کرد.

اول باید حال دلت خوب باشد. موفقیت مگر غیر از این است که تو هرجایی که ایستاده‌ای کارَت را درست و بی نقص انجام دهی؟

توقع از دیگران رنجی ناخواسته را در من متبلور می‌کرد که تحملش بسیار سخت بود."

این آرزوی مهدی بود که پیکرش زمین را اشغال نکند، مهدی به دریا پیوست!

از همان زمان که بسم الله را حذف کردند باختند.