بریدههای کتاب حبیب حبیب 1403/12/10 چطور یک رمان بنویسیم ؟ با استفاده از روش دانه برفی رندی اینگرمنسن 4.0 1 صفحۀ 8 اصلا بدایش مهم نبود این کار چقدر غیرعملی و بی استفاده است، حتی برایش مهم نبود که کسی رمان او را نخواند . فقط میخواست این کار را انجام دهد. 0 40 حبیب 1403/11/18 باروت خیس زهرا اسعدبلنددوست 4.3 29 صفحۀ 279 الدنیا ضُحکهُ مُستعبر ؛ دنیا مضحکه ای گریه انگیز است 0 61 حبیب 1403/11/17 باروت خیس زهرا اسعدبلنددوست 4.3 29 صفحۀ 232 قوانین قلب ندارند ... 0 60 حبیب 1403/11/16 باروت خیس زهرا اسعدبلنددوست 4.3 29 صفحۀ 205 همه چیز برای مردنم آماده بود ، الا عزرائیل . 0 21 حبیب 1403/11/12 باروت خیس زهرا اسعدبلنددوست 4.3 29 صفحۀ 117 اگر میمردم و یکبار دیگر او را نمیدیدم چه ؟ می شدم دلتنگ ترین مرده دنیا 0 7 حبیب 1403/11/11 باروت خیس زهرا اسعدبلنددوست 4.3 29 صفحۀ 49 شاید روزی دلتنگ همین سکوت های دونفره شوم. 0 8 حبیب 1403/11/9 دل سوز 3.5 13 صفحۀ 117 چقدر بدبین شدن به آدم هایی که تا دیروز می توانستی سر اسمشان قسم بخوری و یا هروقت نیاز به کمک داشتی بی منت دستی که به سمتشان دراز کردی را می گرفتند و کمک حالت بودند . حال آدم را بد می کند . 0 4 حبیب 1403/11/8 دل سوز 3.5 13 صفحۀ 30 آدم مدت کوتاهی جوان زندگی می کند و سال های زیادی پیر خواهد بود ... 0 3 حبیب 1403/10/23 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 335 0 2 حبیب 1403/10/23 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 317 شمس؛ من با آنها دعوا نمیکنم ، با نفسشان دعوا می کنم . 0 2 حبیب 1403/10/4 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 279 آه من العشق. قبل از عشق، بعد از عشق... 0 2 حبیب 1403/10/4 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 279 مگر ممکن است جهنمی بدتر از عذاب مردی باشد که گناهانی بسیار بزرگ مرتکب شده و وجدانش مثل موشی گرسنه مغزش را می جود؟ 0 3 حبیب 1403/10/2 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 209 گذشته گرداب است، بی سر و صدا آدم را به درون خودش می کشد. 0 3 حبیب 1403/10/2 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 209 اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی ، ابتدا این ها را به خودت بدهکاری . کسی که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست دیگران را دوست بدارد. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود ، نونید نشو چون به زودی خارها گل می شود. 0 2 حبیب 1403/10/2 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 203 0 3 حبیب 1403/10/2 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 199 در مورد چیزهایی که ننیخواهی بدانی ، هر قدر کم تر بدانی ، همان قدر کمتر دلت به درد می آید، همانقدر کمتر عذاب می کشی، اینطوری که به قضیه نگاه کنی ، نادانی آن قدر ها هم بد نیست . 0 2 حبیب 1403/10/1 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 158 ریا و بازی باعث شادی نی شود . برعکس، دانستن حقایق ، سنگینی و غم بر دل می نشاند. 0 2 حبیب 1403/10/1 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 157 قاعده پانزدهم؛ خدا هر لحظه در حال کامل کردن ماست چه از درون و چه از بیرون . هر کدام ما اثر هنری ناتمامی است. هر حادثهای که تجربه میکنیم ، هر مخاطرهای که پشت سر میگذاریم برای رفع نواقصمان رحریزی شده است زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است. 0 3 حبیب 1403/9/29 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 108 شمس تبریزی گفت ؛ << انسان باید عقلش را کودکی گرسنه و محتاج بداند و با قاشق علم سیرش کند. اما همان طور که بعضی غذاها برای کودک سنگین است ، بعضی آگاهی ها هم برای عقل سنگین است >> 0 3 حبیب 1403/9/27 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 259 صفحۀ 94 در گذشته های دور ، در آغاز زندگی ام یک نقطه ی روشن وجود داشت و بعد از آن پیوسته رو به ظلمت پایین می روم و پیوسته بر سرعت سقوطم افزوده می شود. 0 3
بریدههای کتاب حبیب حبیب 1403/12/10 چطور یک رمان بنویسیم ؟ با استفاده از روش دانه برفی رندی اینگرمنسن 4.0 1 صفحۀ 8 اصلا بدایش مهم نبود این کار چقدر غیرعملی و بی استفاده است، حتی برایش مهم نبود که کسی رمان او را نخواند . فقط میخواست این کار را انجام دهد. 0 40 حبیب 1403/11/18 باروت خیس زهرا اسعدبلنددوست 4.3 29 صفحۀ 279 الدنیا ضُحکهُ مُستعبر ؛ دنیا مضحکه ای گریه انگیز است 0 61 حبیب 1403/11/17 باروت خیس زهرا اسعدبلنددوست 4.3 29 صفحۀ 232 قوانین قلب ندارند ... 0 60 حبیب 1403/11/16 باروت خیس زهرا اسعدبلنددوست 4.3 29 صفحۀ 205 همه چیز برای مردنم آماده بود ، الا عزرائیل . 0 21 حبیب 1403/11/12 باروت خیس زهرا اسعدبلنددوست 4.3 29 صفحۀ 117 اگر میمردم و یکبار دیگر او را نمیدیدم چه ؟ می شدم دلتنگ ترین مرده دنیا 0 7 حبیب 1403/11/11 باروت خیس زهرا اسعدبلنددوست 4.3 29 صفحۀ 49 شاید روزی دلتنگ همین سکوت های دونفره شوم. 0 8 حبیب 1403/11/9 دل سوز 3.5 13 صفحۀ 117 چقدر بدبین شدن به آدم هایی که تا دیروز می توانستی سر اسمشان قسم بخوری و یا هروقت نیاز به کمک داشتی بی منت دستی که به سمتشان دراز کردی را می گرفتند و کمک حالت بودند . حال آدم را بد می کند . 0 4 حبیب 1403/11/8 دل سوز 3.5 13 صفحۀ 30 آدم مدت کوتاهی جوان زندگی می کند و سال های زیادی پیر خواهد بود ... 0 3 حبیب 1403/10/23 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 335 0 2 حبیب 1403/10/23 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 317 شمس؛ من با آنها دعوا نمیکنم ، با نفسشان دعوا می کنم . 0 2 حبیب 1403/10/4 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 279 آه من العشق. قبل از عشق، بعد از عشق... 0 2 حبیب 1403/10/4 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 279 مگر ممکن است جهنمی بدتر از عذاب مردی باشد که گناهانی بسیار بزرگ مرتکب شده و وجدانش مثل موشی گرسنه مغزش را می جود؟ 0 3 حبیب 1403/10/2 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 209 گذشته گرداب است، بی سر و صدا آدم را به درون خودش می کشد. 0 3 حبیب 1403/10/2 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 209 اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی ، ابتدا این ها را به خودت بدهکاری . کسی که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست دیگران را دوست بدارد. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود ، نونید نشو چون به زودی خارها گل می شود. 0 2 حبیب 1403/10/2 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 203 0 3 حبیب 1403/10/2 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 199 در مورد چیزهایی که ننیخواهی بدانی ، هر قدر کم تر بدانی ، همان قدر کمتر دلت به درد می آید، همانقدر کمتر عذاب می کشی، اینطوری که به قضیه نگاه کنی ، نادانی آن قدر ها هم بد نیست . 0 2 حبیب 1403/10/1 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 158 ریا و بازی باعث شادی نی شود . برعکس، دانستن حقایق ، سنگینی و غم بر دل می نشاند. 0 2 حبیب 1403/10/1 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 157 قاعده پانزدهم؛ خدا هر لحظه در حال کامل کردن ماست چه از درون و چه از بیرون . هر کدام ما اثر هنری ناتمامی است. هر حادثهای که تجربه میکنیم ، هر مخاطرهای که پشت سر میگذاریم برای رفع نواقصمان رحریزی شده است زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است. 0 3 حبیب 1403/9/29 ملت عشق الیف شفق 3.4 206 صفحۀ 108 شمس تبریزی گفت ؛ << انسان باید عقلش را کودکی گرسنه و محتاج بداند و با قاشق علم سیرش کند. اما همان طور که بعضی غذاها برای کودک سنگین است ، بعضی آگاهی ها هم برای عقل سنگین است >> 0 3 حبیب 1403/9/27 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 259 صفحۀ 94 در گذشته های دور ، در آغاز زندگی ام یک نقطه ی روشن وجود داشت و بعد از آن پیوسته رو به ظلمت پایین می روم و پیوسته بر سرعت سقوطم افزوده می شود. 0 3