بریدههای کتاب حـوریـا حـوریـا 1404/2/31 توتم پرستی علی شریعتی 4.0 1 صفحۀ 105 هر کسی را، هر قبیلهای را توتمی است، توتم من، توتم قبیلهی من قلم است. قلم زبان خدا است، قلم امانت آدم است، قلم ودیعهی عشق است، هرکسی را توتمی است... 0 2 حـوریـا 1403/12/29 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 295 صفحۀ 103 یکی بالای سرش گفت:«تمام کرد!» ایوان ایلیچ گفتهی او را شنید و آن را در روح خود تکرار کرد. در دل گفت:«مرگ هم تمام شد. دیگر از مرگ اثری نیست.» 0 11 حـوریـا 1403/12/29 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 295 صفحۀ 92 زندگی یک رشته رنجهایی بود که مدام شدیدتر میشد و با سرعت پیوسته فزایندهای بهسوی پایانش، که عذابی بینهایت هولناک بود میشتابید. 0 3 حـوریـا 1403/12/29 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 295 صفحۀ 56 خوب میدانست که زندگی برایش تلخ است و زندگی دیگران را هم تلخ میکند و زهری که زندگیاش را تباه میسازد از میانرفتنی نیست و بهعکس بیشتر و بیشتر در جانش جا خوش میکرد. 0 4 حـوریـا 1403/12/1 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.8 111 صفحۀ 52 0 7 حـوریـا 1403/12/1 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.8 111 صفحۀ 40 هلیا! برای دوست داشتنِ هر نَفَسِ زندگی، دوست داشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیزِ نو، خراب کردن هر چیزِ کهنه را و برای عاشقِ عشق بودن، عاشقِ مرگ بودن را. 0 6 حـوریـا 1403/12/1 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.8 111 صفحۀ 35 ما، در«خفاخانه»های ضمیر خویش، چیزی را پنهان نگهداشتیم. پنهان و سرسختانه نگهداشتیم. و روزی دانستیم-و تو نیز خواهیدانست- که زمانْ جاودان بودن همهچیز را نفی میکند. پوسیدگی بر هرآنچه پنهان شدهاست دست مییابد و افسوس به جای میماند. 0 6 حـوریـا 1403/12/1 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.8 111 صفحۀ 17 التماس شُکوه زندگی را فرو میریزد. تمنّا، بودن را بیرنگ میکند. وآنچه از هر استغاثه بهجای میماند ندامت است... 0 60 حـوریـا 1403/4/15 رشد علی صفایی حائری 4.5 104 صفحۀ 54 عمل ادامهی عشق است و عشق ادامهی شناخت و انتخاب و شناخت و انتخاب هم ادامهی فکر و عقل است. 0 4 حـوریـا 1403/4/15 رشد علی صفایی حائری 4.5 104 صفحۀ 45 0 4 حـوریـا 1403/4/13 رشد علی صفایی حائری 4.5 104 صفحۀ 18 ما پیش از آنکه تشنه شده باشیم، نوشیدهایم و پیش از آنکه به اشتها آمده باشیم و با سوالها گلاویز شده باشیم، خود را تلنبار کردهایم و پیش از آنکه به معناها دست یافته باشیم، به کلمهها رسیدهایم... و این است که باد کردهایم و با آنکه زیاد داریم، مریض و بیرمق هستیم و به امتلای ذهنی و پرخوری فکری دچار شدهایم... 0 4 حـوریـا 1403/4/13 انسان، جنایت و احتمال نادر ابراهیمی 3.8 15 صفحۀ 74 تأسف ، بدترین نسخهای است که یک طبیب میتواند بدهد. تأسف مزورانهترین شکل فرار است. اظهار تأسف، حربهای است برای شکست خوردگانی که میخواهند به مجازات نرسند. اظهار تأسف، در حقیقت، یک دهانبند است بر دهان کسیکه قصد اعتراض دارد. 0 3 حـوریـا 1402/12/29 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 146 صفحۀ 69 میدیدم که این مردان آینده، در این کلاسها و امتحانها آنقدر خواهند ترسید و مغزها و اعصابشان را آنقدر به وحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسیه، اصلا آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت! انبانی از ترس و دلهره. آدم وقتی معلّم است، متوجه این چیزها نیست. چون طرف مُخاصم است. باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماههی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقهی دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به این که صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس. 0 4 حـوریـا 1402/12/29 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 146 صفحۀ 59 فکرش را که میکردم میدیدم در هر خرابشدهای از گوشههای زندگی که افتاده باشی، کمکم چنان در ابتذال فرو میروی و چنان عادتت میشود که حتّی نمیخواهی داد بزنی. 0 3 حـوریـا 1402/12/29 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 146 صفحۀ 58 یا وِل کن برو یا قدم اوّل را بردار. 0 5 حـوریـا 1402/12/27 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 146 صفحۀ 25 چند روزی در ربع ساعتهای تفریح، دیگر قهقهی خندههای معلمها از در بستهی دفتر بیرون نمیآمد. حتماً طوفانی در عقب بود. ده سال تجربه این حداقل را به من آموخته بود که اگر معلمها در ربع ساعتهای تفریح نتوانند بخندند، سر کلاس، بچههای مردم را کتک خواهند زد و اگر خستگی بار علم را به ضرب متلک از تن و مغز یکدیگر بیرون نکنند، سر کلاس خوابشان خواهد گرفت. 0 6
بریدههای کتاب حـوریـا حـوریـا 1404/2/31 توتم پرستی علی شریعتی 4.0 1 صفحۀ 105 هر کسی را، هر قبیلهای را توتمی است، توتم من، توتم قبیلهی من قلم است. قلم زبان خدا است، قلم امانت آدم است، قلم ودیعهی عشق است، هرکسی را توتمی است... 0 2 حـوریـا 1403/12/29 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 295 صفحۀ 103 یکی بالای سرش گفت:«تمام کرد!» ایوان ایلیچ گفتهی او را شنید و آن را در روح خود تکرار کرد. در دل گفت:«مرگ هم تمام شد. دیگر از مرگ اثری نیست.» 0 11 حـوریـا 1403/12/29 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 295 صفحۀ 92 زندگی یک رشته رنجهایی بود که مدام شدیدتر میشد و با سرعت پیوسته فزایندهای بهسوی پایانش، که عذابی بینهایت هولناک بود میشتابید. 0 3 حـوریـا 1403/12/29 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 295 صفحۀ 56 خوب میدانست که زندگی برایش تلخ است و زندگی دیگران را هم تلخ میکند و زهری که زندگیاش را تباه میسازد از میانرفتنی نیست و بهعکس بیشتر و بیشتر در جانش جا خوش میکرد. 0 4 حـوریـا 1403/12/1 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.8 111 صفحۀ 52 0 7 حـوریـا 1403/12/1 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.8 111 صفحۀ 40 هلیا! برای دوست داشتنِ هر نَفَسِ زندگی، دوست داشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیزِ نو، خراب کردن هر چیزِ کهنه را و برای عاشقِ عشق بودن، عاشقِ مرگ بودن را. 0 6 حـوریـا 1403/12/1 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.8 111 صفحۀ 35 ما، در«خفاخانه»های ضمیر خویش، چیزی را پنهان نگهداشتیم. پنهان و سرسختانه نگهداشتیم. و روزی دانستیم-و تو نیز خواهیدانست- که زمانْ جاودان بودن همهچیز را نفی میکند. پوسیدگی بر هرآنچه پنهان شدهاست دست مییابد و افسوس به جای میماند. 0 6 حـوریـا 1403/12/1 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.8 111 صفحۀ 17 التماس شُکوه زندگی را فرو میریزد. تمنّا، بودن را بیرنگ میکند. وآنچه از هر استغاثه بهجای میماند ندامت است... 0 60 حـوریـا 1403/4/15 رشد علی صفایی حائری 4.5 104 صفحۀ 54 عمل ادامهی عشق است و عشق ادامهی شناخت و انتخاب و شناخت و انتخاب هم ادامهی فکر و عقل است. 0 4 حـوریـا 1403/4/15 رشد علی صفایی حائری 4.5 104 صفحۀ 45 0 4 حـوریـا 1403/4/13 رشد علی صفایی حائری 4.5 104 صفحۀ 18 ما پیش از آنکه تشنه شده باشیم، نوشیدهایم و پیش از آنکه به اشتها آمده باشیم و با سوالها گلاویز شده باشیم، خود را تلنبار کردهایم و پیش از آنکه به معناها دست یافته باشیم، به کلمهها رسیدهایم... و این است که باد کردهایم و با آنکه زیاد داریم، مریض و بیرمق هستیم و به امتلای ذهنی و پرخوری فکری دچار شدهایم... 0 4 حـوریـا 1403/4/13 انسان، جنایت و احتمال نادر ابراهیمی 3.8 15 صفحۀ 74 تأسف ، بدترین نسخهای است که یک طبیب میتواند بدهد. تأسف مزورانهترین شکل فرار است. اظهار تأسف، حربهای است برای شکست خوردگانی که میخواهند به مجازات نرسند. اظهار تأسف، در حقیقت، یک دهانبند است بر دهان کسیکه قصد اعتراض دارد. 0 3 حـوریـا 1402/12/29 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 146 صفحۀ 69 میدیدم که این مردان آینده، در این کلاسها و امتحانها آنقدر خواهند ترسید و مغزها و اعصابشان را آنقدر به وحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسیه، اصلا آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت! انبانی از ترس و دلهره. آدم وقتی معلّم است، متوجه این چیزها نیست. چون طرف مُخاصم است. باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماههی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقهی دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به این که صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس. 0 4 حـوریـا 1402/12/29 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 146 صفحۀ 59 فکرش را که میکردم میدیدم در هر خرابشدهای از گوشههای زندگی که افتاده باشی، کمکم چنان در ابتذال فرو میروی و چنان عادتت میشود که حتّی نمیخواهی داد بزنی. 0 3 حـوریـا 1402/12/29 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 146 صفحۀ 58 یا وِل کن برو یا قدم اوّل را بردار. 0 5 حـوریـا 1402/12/27 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 146 صفحۀ 25 چند روزی در ربع ساعتهای تفریح، دیگر قهقهی خندههای معلمها از در بستهی دفتر بیرون نمیآمد. حتماً طوفانی در عقب بود. ده سال تجربه این حداقل را به من آموخته بود که اگر معلمها در ربع ساعتهای تفریح نتوانند بخندند، سر کلاس، بچههای مردم را کتک خواهند زد و اگر خستگی بار علم را به ضرب متلک از تن و مغز یکدیگر بیرون نکنند، سر کلاس خوابشان خواهد گرفت. 0 6