بریدههای کتاب غزل رنجبر غزل رنجبر 1404/5/25 گرگ ها با چشم باز می خوابند جلد 2 مهدی میرکیایی 4.5 27 صفحۀ 1 کتاب «گرگ ها با چشم باز می خوابند» نوشته «مهدی میرکیایی» از منظری متفاوت و جذاب به مسئله استعمارگری کشورهای اروپایی میپردازد. به نوعی می توان گفت که این کتاب سرگذشت پرفراز و نشیب و پر از ظلم و ستم استعمار است. این کتاب توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. 0 0 غزل رنجبر 1404/5/25 گرگ ها با چشم باز می خوابند جلد 2 مهدی میرکیایی 4.5 27 صفحۀ 1 کتاب «گرگ ها با چشم باز می خوابند» نوشته «مهدی میرکیایی» از منظری متفاوت و جذاب به مسئله استعمارگری کشورهای اروپایی میپردازد. به نوعی می توان گفت که این کتاب سرگذشت پرفراز و نشیب و پر از ظلم و ستم استعمار است. این کتاب توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. 0 0 غزل رنجبر 1404/5/25 خمپاره های فاسد داود امیریان 4.2 20 صفحۀ 1 چشم تان روز بد نبیند، با یک جیغ بنفش توالت از دست مان رها شد و هرچهار نفر از ترس نیم متر پریدیم هوا! یک بنده خدا روی چال توالت چندک زده و در عالم خودش بود! خودتان را جای آن بنده خدا بگذارید. رفته اید توالت و در سکوت و تاریکی مشغول قضای حاجت هستید که ناگهان توالت بالا می رود و دورتان چهار گردن کلفت را می بینید که در چهار طرفتان قرار گرفته اند! اگر رستم هم باشد آن جیغ بنفش را می کشد؛ چه برسد به معاون فرمانده لشکر! معاون فرمانده لشکر که توسط ما غافلگیر شده بود (یا ما توسط معاون فرمانده لشکر غافلگیر شده بودیم!) در تاریکی ما را نشناخت، اما ما شناختیمش! ذوالفقار فریاد زد: «الفرار!» 0 0 غزل رنجبر 1404/5/25 خمپاره های فاسد داود امیریان 4.2 20 صفحۀ 3 چشم تان روز بد نبیند، با یک جیغ بنفش توالت از دست مان رها شد و هرچهار نفر از ترس نیم متر پریدیم هوا! یک بنده خدا روی چال توالت چندک زده و در عالم خودش بود! خودتان را جای آن بنده خدا بگذارید. رفته اید توالت و در سکوت و تاریکی مشغول قضای حاجت هستید که ناگهان توالت بالا می رود و دورتان چهار گردن کلفت را می بینید که در چهار طرفتان قرار گرفته اند! اگر رستم هم باشد آن جیغ بنفش را می کشد؛ چه برسد به معاون فرمانده لشکر! معاون فرمانده لشکر که توسط ما غافلگیر شده بود (یا ما توسط معاون فرمانده لشکر غافلگیر شده بودیم!) در تاریکی ما را نشناخت، اما ما شناختیمش! ذوالفقار فریاد زد: «الفرار!» 0 0 غزل رنجبر 1404/5/24 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.0 162 صفحۀ 1 داشتن یک هم سلولی شاید خوب باشد. حرف زدن با یک آدم واقعی شاید شرایط را راحت تر کند. تمرین می کنم تا دوباره از صدایم استفاده کنم، لب هایم را تکان می دهم تا کلمات آشنای ناآشنا با دهانم را ادا کنم. تمام روز تمرین می کنم. 1 0 غزل رنجبر 1404/5/24 بابا لنگ دراز جین وبستر 4.4 150 صفحۀ 1 بابا لنگ دراز عزیز دیشب یک خواب خیلی مزخرف دیدم. خواب دیدم که داخل یک کتابفروشی رفتم و فروشنده کتاب جدیدی به نام زندگینامهی جودی آبوت را برایم آورده است. جلد کتاب از جنس پارچهی قرمز بود و عکس یتیمخانه جانگریر روی جلد آن بود. عکس من در صفحهی اول بود و زیر آن نوشته شده بود ارادتمند واقعی شما. 0 0 غزل رنجبر 1404/5/22 قاشق چای خوری هوشنگ مرادی کرمانی 4.3 16 صفحۀ 1 این ساعت سال ها به من گفته است: دیر شد، بجنب، کسی انتظار می کشد. باید این تابلو کشیده شود. جلسه شروع شد. ساعت بازدید نمایشگاه به پایان رسید. فیلم شروع شد. بانک تعطیل شد. نان تمام شد. نانوایی بست. نیمرو سوخت. یارو گذاشت رفت. بقالی بست. یارت رفت. رفیقت رفت. دکتر رفت. داروخانه بست. عمرت تمام شد. بیچاره ام کرد این ساعت، سال، شب و روز گفت و گفت. و هشدار داد. بس که گفت “دیر شد”، یادم نمی آید گفته باشد “حالا حالا خیلی مانده تا دیر شود. نگران نباش. سر فرصت برو، بدون دلهره به کارت به زندگی ات برس.” بگیریدش این موجود هشداردهنده ی بی رحم را، و در قفسه ای شیشه ای نگه اش دارید از دستش خلاص شوم، ذله ام کرد 0 1 غزل رنجبر 1404/5/22 قاشق چای خوری هوشنگ مرادی کرمانی 4.3 16 صفحۀ 1 این ساعت سال ها به من گفته است: دیر شد، بجنب، کسی انتظار می کشد. باید این تابلو کشیده شود. جلسه شروع شد. ساعت بازدید نمایشگاه به پایان رسید. فیلم شروع شد. بانک تعطیل شد. نان تمام شد. نانوایی بست. نیمرو سوخت. یارو گذاشت رفت. بقالی بست. یارت رفت. رفیقت رفت. دکتر رفت. داروخانه بست. عمرت تمام شد. بیچاره ام کرد این ساعت، سال، شب و روز گفت و گفت. و هشدار داد. بس که گفت “دیر شد”، یادم نمی آید گفته باشد “حالا حالا خیلی مانده تا دیر شود. نگران نباش. سر فرصت برو، بدون دلهره به کارت به زندگی ات برس.” بگیریدش این موجود هشداردهنده ی بی رحم را، و در قفسه ای شیشه ای نگه اش دارید از دستش خلاص شوم، ذله ام کرد 0 0
بریدههای کتاب غزل رنجبر غزل رنجبر 1404/5/25 گرگ ها با چشم باز می خوابند جلد 2 مهدی میرکیایی 4.5 27 صفحۀ 1 کتاب «گرگ ها با چشم باز می خوابند» نوشته «مهدی میرکیایی» از منظری متفاوت و جذاب به مسئله استعمارگری کشورهای اروپایی میپردازد. به نوعی می توان گفت که این کتاب سرگذشت پرفراز و نشیب و پر از ظلم و ستم استعمار است. این کتاب توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. 0 0 غزل رنجبر 1404/5/25 گرگ ها با چشم باز می خوابند جلد 2 مهدی میرکیایی 4.5 27 صفحۀ 1 کتاب «گرگ ها با چشم باز می خوابند» نوشته «مهدی میرکیایی» از منظری متفاوت و جذاب به مسئله استعمارگری کشورهای اروپایی میپردازد. به نوعی می توان گفت که این کتاب سرگذشت پرفراز و نشیب و پر از ظلم و ستم استعمار است. این کتاب توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. 0 0 غزل رنجبر 1404/5/25 خمپاره های فاسد داود امیریان 4.2 20 صفحۀ 1 چشم تان روز بد نبیند، با یک جیغ بنفش توالت از دست مان رها شد و هرچهار نفر از ترس نیم متر پریدیم هوا! یک بنده خدا روی چال توالت چندک زده و در عالم خودش بود! خودتان را جای آن بنده خدا بگذارید. رفته اید توالت و در سکوت و تاریکی مشغول قضای حاجت هستید که ناگهان توالت بالا می رود و دورتان چهار گردن کلفت را می بینید که در چهار طرفتان قرار گرفته اند! اگر رستم هم باشد آن جیغ بنفش را می کشد؛ چه برسد به معاون فرمانده لشکر! معاون فرمانده لشکر که توسط ما غافلگیر شده بود (یا ما توسط معاون فرمانده لشکر غافلگیر شده بودیم!) در تاریکی ما را نشناخت، اما ما شناختیمش! ذوالفقار فریاد زد: «الفرار!» 0 0 غزل رنجبر 1404/5/25 خمپاره های فاسد داود امیریان 4.2 20 صفحۀ 3 چشم تان روز بد نبیند، با یک جیغ بنفش توالت از دست مان رها شد و هرچهار نفر از ترس نیم متر پریدیم هوا! یک بنده خدا روی چال توالت چندک زده و در عالم خودش بود! خودتان را جای آن بنده خدا بگذارید. رفته اید توالت و در سکوت و تاریکی مشغول قضای حاجت هستید که ناگهان توالت بالا می رود و دورتان چهار گردن کلفت را می بینید که در چهار طرفتان قرار گرفته اند! اگر رستم هم باشد آن جیغ بنفش را می کشد؛ چه برسد به معاون فرمانده لشکر! معاون فرمانده لشکر که توسط ما غافلگیر شده بود (یا ما توسط معاون فرمانده لشکر غافلگیر شده بودیم!) در تاریکی ما را نشناخت، اما ما شناختیمش! ذوالفقار فریاد زد: «الفرار!» 0 0 غزل رنجبر 1404/5/24 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.0 162 صفحۀ 1 داشتن یک هم سلولی شاید خوب باشد. حرف زدن با یک آدم واقعی شاید شرایط را راحت تر کند. تمرین می کنم تا دوباره از صدایم استفاده کنم، لب هایم را تکان می دهم تا کلمات آشنای ناآشنا با دهانم را ادا کنم. تمام روز تمرین می کنم. 1 0 غزل رنجبر 1404/5/24 بابا لنگ دراز جین وبستر 4.4 150 صفحۀ 1 بابا لنگ دراز عزیز دیشب یک خواب خیلی مزخرف دیدم. خواب دیدم که داخل یک کتابفروشی رفتم و فروشنده کتاب جدیدی به نام زندگینامهی جودی آبوت را برایم آورده است. جلد کتاب از جنس پارچهی قرمز بود و عکس یتیمخانه جانگریر روی جلد آن بود. عکس من در صفحهی اول بود و زیر آن نوشته شده بود ارادتمند واقعی شما. 0 0 غزل رنجبر 1404/5/22 قاشق چای خوری هوشنگ مرادی کرمانی 4.3 16 صفحۀ 1 این ساعت سال ها به من گفته است: دیر شد، بجنب، کسی انتظار می کشد. باید این تابلو کشیده شود. جلسه شروع شد. ساعت بازدید نمایشگاه به پایان رسید. فیلم شروع شد. بانک تعطیل شد. نان تمام شد. نانوایی بست. نیمرو سوخت. یارو گذاشت رفت. بقالی بست. یارت رفت. رفیقت رفت. دکتر رفت. داروخانه بست. عمرت تمام شد. بیچاره ام کرد این ساعت، سال، شب و روز گفت و گفت. و هشدار داد. بس که گفت “دیر شد”، یادم نمی آید گفته باشد “حالا حالا خیلی مانده تا دیر شود. نگران نباش. سر فرصت برو، بدون دلهره به کارت به زندگی ات برس.” بگیریدش این موجود هشداردهنده ی بی رحم را، و در قفسه ای شیشه ای نگه اش دارید از دستش خلاص شوم، ذله ام کرد 0 1 غزل رنجبر 1404/5/22 قاشق چای خوری هوشنگ مرادی کرمانی 4.3 16 صفحۀ 1 این ساعت سال ها به من گفته است: دیر شد، بجنب، کسی انتظار می کشد. باید این تابلو کشیده شود. جلسه شروع شد. ساعت بازدید نمایشگاه به پایان رسید. فیلم شروع شد. بانک تعطیل شد. نان تمام شد. نانوایی بست. نیمرو سوخت. یارو گذاشت رفت. بقالی بست. یارت رفت. رفیقت رفت. دکتر رفت. داروخانه بست. عمرت تمام شد. بیچاره ام کرد این ساعت، سال، شب و روز گفت و گفت. و هشدار داد. بس که گفت “دیر شد”، یادم نمی آید گفته باشد “حالا حالا خیلی مانده تا دیر شود. نگران نباش. سر فرصت برو، بدون دلهره به کارت به زندگی ات برس.” بگیریدش این موجود هشداردهنده ی بی رحم را، و در قفسه ای شیشه ای نگه اش دارید از دستش خلاص شوم، ذله ام کرد 0 0