بریده‌های کتاب 𝘍𝘢𝘵𝘪𝘮𝘢

خاطرات محو میشن،اما عکس ها اینجوری نیستن.

جست که به کاترین زل زده بود،لبخند زد و قلب کاترین هم در جوابش خندید.

کاترین در اشتباه بود و از دانستن این قضیه بیزار بود.

ببین،هیچ امیدی نمونده.

مهم نیست کی برنده میشه و کی می‌بازه!مهم اینه که امتیازمون رو حفظ کنیم.

کاترین،عزیزم،این‌همه زورزدن برای جلب توجه دیگران،ممکنه باعث بشه آدم تا آخر عمرش مغرور و از‌خود‌راضی بمونه.

بخشی از وجودش می‌خواست آن خاطره را مثل راز در سینه‌اش نگه دارد؛

بعضی وقت ها قهرمان‌بازی و احمق‌بازی رو مثل هم می‌بینن

دخترجون،این چیز ها توی رویا اتفاق نمی‌افته،فقط توی کابوسه.

شاید ظاهرم شبیه احمق‌ها باشه؛ولی خاطر‌جمع باشین احمق نیستم.

ترس . ترس . ترس . او هیچوقت نمی‌توانست از ترس بگریزد.

آدم ها فقط وقتی نیت کاری گناه‌آلود داشته باشند،دلشان می‌خواهد تنها باشند.

واقعیت مانند سگی وحشی پارس می‌کرد و مسیرِ رفتن به رویا را می‌بست

آرزوی من این است که تو ماهی من باشی

پدر پرسید:"دنبال چه میگردی؟" آیدین گفت:"دنبال خودم."

+خانم سورمه؟ -سورملینا. +خانم سورملینا،اجازه می‌دهید من شمارا دوست داشته باشم؟

آدم که دست خودش نیست دلش با کی باشه.

خوش‌بینی بیجا برای کسی که میخواد از ناامیدی دوری کنه عاقلانه نیست.

اینکه چیزی رو به خاطر اینکه ازش می‌ترسیم باور نداشته باشیم،کار خطرناکیه.

بیشتر خنده ها...لعنتی،بیشتر مردم خنده هاشون ساختگی بود.اونها از خواب بیدار میشدن وطبق اون چیزی که اون روز میخواستن یا میخواستن به دنیا نشون بدن،ماسک میزدن.