بریده‌های کتاب -باهی

گاهی عشق زیر فشار ازدواج ساییده می‌شه.

سنگ شانس ،مردم رو بی‌پروا می‌کنه و تو خودت همیشه بی‌پروا هستی. -اون‌وقت دیگه فایده ی جاودانه بودن چیه اگه مثل یک انسان زندگی کنی؟

حتما بهم یادآوری کن کاری کنم دوباره اینطوری لبخند بزنی،البته وقتی در شرف مرگ نیستی و من هرچقدر که بخوام وقت دارم تا لبخند رو از بر کنم.

قول می‌دی اون‌قدری زنده بمونی که خودت از پشت بهم خنجر بزنی؟

``تو ناجی منی، فیرا``

``عجب عشوه گر بی چشم و رویی هستی.``

شاید یه عشوه گر بی شرم باشم؛ولی حداقل گنددماغ نیستم.

به سلامتی ستاره هایی ک گوش میدن و رویاهایی ک بی جواب‌می مونن.

ازریل با لبخندی ملیح نگاهی به بند های انگشتان سفید شده ی الاین بر آن چنگال انداخت؛

سعی کن وقتی داری خواب منو میبینی، با صدای بلند گریه نکنی. آخه باید به زیباییم استراحت بدم.

حتی با اینکه سپر ذهنی ات رو بالا برده بودی؛ ولی تونستم تو رو حس کنم.

نائومی ویت شخصیتی خونگرم و دوستانه داشت و وقتی با تو خونگرم و دوستانه رفتار نمی‌کرد،قلبت از سرما یخ میزد.

مد روگان گفت:«خیله‌خب.ذهنت و درگیر کرده و من نیاز دارم که درست کار کنی و حواست جمع باشه.پس بیا حلش کنیم،کدوم بخشش ناراحتت کرده؟»

دفعه ی بعد که کسی رو کشتم ، دوست ندارم جوری باشه که بترسوندت .

خدای من،یک دقیقه یه تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟

وای که آدم های خوشبخت گاهی چه غیر قابل تحمل اند! ولی من که نمی توانستم با تو اوقات تلخی کنم!...

وای ناستنکا،تو مگر کوری که نمی‌بینی؟

بله،عشقش به من چیزی نبود جز شادی اش در نزدیکی دیدار با دیگری.

افسانه ها میگفتند بوسه ی او برای هرکس به جز عشق حقیقی اش مرگبار است و همانطور ک او به دنبال عشق حقیقی خود میگشت،صفی طولانی از اجساد را پشت سرش به جای می‌گذاشت.

و مهم تر از همه،هرگز دل خود را به یک تقدیر نبازید.