بریده‌های کتاب •ܢ̣ܝ̇ߺیߊ‌ܩینـ ܢ̣ߊ‌ܦ̈ܝ‌ܨ•

میدانی فاجعه چه موقع رخ می دهد؟... وقتی که ملتی تاریخ سرزمینش را از یاد میبرد.

در دلش جنگی برپا بود. آن شب پاهای بابک برای خداحافظی طرف پدر نرفته بود و عوضش دویده بود سمت سوریه.

بابک عاشق تیپ زدن بود و همیشه همه ی لباس هایش پاکیزه بودند و جز خودش کسی حق نداشت لباس هایش را مرتب کند

سردار دوران سربازی شهید : به زمینی که اعتقاد دارم در وجود هر انسانی هست و بستگی دارد آن زمین کجا و به دست چه کسانی شخم خورده باشد

پس میگم درود بر تو؛ و بر پدر تو که چنین فرزندی رو تربیت کرده که خودش رو مقید به خوندن نماز اول وقت میدونه چون اونجا (سربازی) نماز که زورکی نیست؛ نمی تونیم با تفنگ بیاریم شون نماز خونه تا تو برنامه ی نماز و دعا شرکت کنن

همه ی پنجشنبه جمعه ها روزه میگرفت. وقتی می رفتیم مسافرت برای ناهار که نگه میداشتیم ،بابک خودش رو با نظافت ماشین سرگرم میکرد صداش میزدیم بابک، بیا ناهار بخور دیگه!». تازه اون موقع می فهمیدیم روزه گرفته می گفت «نذر دارم.».

پایت را که از حوزه استحفاظی کربلا بگذاری بیرون تنها حسی که یقه ات را می چسبد دلتنگی است. انگار دستت را گرفته اند و به زور از بهشت میبرندت سمت برزخ

داریم عادت میکنیم به مهمان شدن به مهمانی رفتن، به اینکه سر بزنگاه یکی بیاید دعوتمان کند یکی که نمیگذارد آب توی دلمان تکان بخورد، یکی که نمی گذارد دست به سیاه و سفید سفر بزنیم داریم عادت میکنیم به نمک گیر شدن.

منی که شیعه به دنیا آمده ام و امامم را نمی شناسم، هم سفر شده ام با هانا دختر تازه شیعه شده آلمانی که میشناسد مولایش را