بریده‌ای از کتاب بیست و هفت روز و یک لبخند: روایتی از زندگی شهید بابک نوری هریس اثر فاطمه رهبر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 22

همه ی پنجشنبه جمعه ها روزه میگرفت. وقتی می رفتیم مسافرت برای ناهار که نگه میداشتیم ،بابک خودش رو با نظافت ماشین سرگرم میکرد صداش میزدیم بابک، بیا ناهار بخور دیگه!». تازه اون موقع می فهمیدیم روزه گرفته می گفت «نذر دارم.».

همه ی پنجشنبه جمعه ها روزه میگرفت. وقتی می رفتیم مسافرت برای ناهار که نگه میداشتیم ،بابک خودش رو با نظافت ماشین سرگرم میکرد صداش میزدیم بابک، بیا ناهار بخور دیگه!». تازه اون موقع می فهمیدیم روزه گرفته می گفت «نذر دارم.».

13

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.