بریده‌های کتاب باران بهاران؛

گاهی ریختن یک استکان چای تنها کاری است که میتوانی برای کسی انجام بدهی.

گوش دادن مهمترین کاری است که میتوانی برای کسی بکنی.

وقتی چای می نوشی... چای بنوش.

بعضی ها مثل شمع اند؛ خودشان را می‌سوزانند تا به دیگران نور بتابانند.

بهترین چیزی که با چای می‌چسبه یه دوست خوبه.

گاهی فقط باید بی خیال باشیم.

اژدهای کوچک گفت:<<گاهی اوقات فکر میکنم اونقدری که باید خوب نیستم.>> پاندای بزرگ گفت:<< درخت گیلاس خودش رو با درخت های دیگه مقایسه نمیکنه فقط شکوفه میده.>>

از همه چی مهم تر... توجه کردنه.

سفید یا سیاه،برادارن ما بودند.

<<فقط همین یک قدم را بردار...>> <<افق خودش مراقب خودش است.>>

خونه همیشه یه مکان نیست،مگه نه؟

پسرک پرسید:<<نصیحت دیگه ای هم داری؟>> اسب گفت:<<اینکه بقیه چطور باهات رفتار می کنن نباید معیار ارزش تو باشه.>>

پسرک زیر لب گفت:<<فهمیدم واسه چی اینجاییم.>> موش کور پرسید: واسه کیک؟>> پسرک گفت :<<واسه دوست داشتن> اسب گفت :<<و دوست داشته شدن>>

<<زندگی سخته ولی مطمئن باش کسی دوستت داره.>>

اسب گفت:<<هیچی بهتر از مهربونی نیست. آروم و بی‌صدا فراتر از همه چیز های دیگست.>>

پسرک پرسید:<<شجاعانه ترین حرفی که تاحالا زده ای چه بوده؟>> اسب گفت:<<کمک>>

اغلب بخشیدن خودت سخت ترین نوع بخشیدنه

به نظرت عجیب نیست؟ ما فقط میتونیم بیرون خودمون رو ببینیم، ولی تقریبا همه چیز های مهم درونمون اتفاق می افتن

<<دوست داری بزرگ شدی چی بشی؟>> پسرک گفت : <<میخوام مهربون باشم>>

حقیقت اینه که هیچکس تو زندگی استاد نیست و همه همینجوری میرن جلو