بریده‌های کتاب Bahar

فقط همین زمان حال هیجان انگیز و مهم بود. هیچ چیز دیگری مهم نبود.

《ترس بزرگترین گناه است... تقریبا همه‌ی چیزهای شر در دنیا ریشه در این واقعیت دارند که کسب از چیزی ترسیده است. ترس مثل ماری خزنده است که دور آدم حلقه می‌زند. زندگی با ترس وحشتناک است و ترس از هرچیزی پست کننده‌تر است》

به گمانم خواهید دید رویداد های غم انگیز و بی عدالتی ها معمولا در یک دسته قرار می‌گیرند

《بعضی ها ادم بدی میشن،چون کسی دوستشون نداره》

فقط کسانی که دوستشان داریم می توانند به ما آسیب بزنند:)

نیاز به تنهایی دارم.می خواهم در تنهایی و سکوت به این قضیه فکر کنم؛چون نمی توانم درکش کنم.

《کم کم دارم میفهمم که بزرگ شدن چه اشکال هایی دارد ؛وقتی به ارزو هایی که در کودکی داشتی میرسی،میفهمی آن قدرها هم که فکر می کردی جالب نبوده اند.》

درواقع زندگی من گورستان امیدهای برباد رفته است

بهت حق می دم که تا ابد از من متنفر باشی؛ولی ای کاش میشد دوباره بهم اعتماد کنی

این یک کلمه ساده،آرامشی داشت به پهنای اقیانوس

نگاه کردن بهتون لذت بخشه

موش کور گفت:《مهربون بودن باخودت یکی از بهترین مهربونیاست》

پسرک گفت:فکر می کنی موفقیت چیه؟ موش کورگفت:عشق ورزیدن^^

روئن گفت:《دوستت دارم》 سیترا جواب داد《منم همین طور،حالا گم شو》