بریده‌های کتاب 🫂Aytan 📖

زمان نه می گذرد ، و نه صدایی دارد، هانس توماس. آنکه می گذرد ما هستیم، و آنچه صدا می دهد ساعت مان است . زمان راه خود را در تاریخ با همان سکوت و خستگی ناپذیری فرو می بلعد که خورشید از مشرق طلوع و در مغرب غروب می کند. تمدن ها ی بزرگ را واژگون می کند، یادمان های باستانی را می فرساید، و نسل ها را یکی پس از دیگری حریصانه می بلعد. زمان می جود و خرد میکند _ و ما همان کسانی هستیم که میان آرواره هایش قرار داریم.»

در اینجا پرسیدم ،« درباره‌ی بدشانس ها چه می گویید؟» تقریبا با فریاد گفت،« آنها وجود ندارند! آنها هرگز به دنیا نیامده اند.زندگی بخت آزمایی بزرگی است که در آن فقط بلیط های برنده را میتوان دید.»

پدر پرسید،« در مدرسه به شما چی یاد می دهند، هانس توماس ؟» جواب دادم ،«ساکت نشستن . و این کار آن قدر مشکل است که برای یاد گرفتن آن سال ها وقت صرف میکنیم.»

از آن روز به بعد همیشه فکر می کنم بهترین درمان اندوه، خشم و عصبانیت است.💥

گفت:« بسیار خب ، اگر خدایی ما را آفریده باشد ، پس باید ما را چیزی مصنوعی بداند. ما حرف می زنیم ، بحث می کنیم، می جنگیم ، یکدیگر را ترک می کنیم و می میریم. می بینی؟ ما چنان هوشمندیم که بمب های اتمی می سازیم و موشک به ماه می فرستیم. اما هیچ یک نمی پرسیم از کجا می آییم . ما فقط در اینجا هستیم ، و هر یک در مکانی جاگیری کرده ایم.»

قرار بود ، او برای همیشه مال من باشد. حالا با چشمان خودم می بینم مال کس دیگری می شود. چرا که دیو نمی تواند دلبر را داشته باشد.🥺❤️‍🩹

ستون فقراتم را صاف می کنم و نقابی بی تفاوت روی چهره ام می گذارم. چرا که قدرت باید به تصویر کشیده شود و احترام باید طلبیده شود.🦸🏼‍♀️

✨لنی به نرمی میگوید:« بس کن، این حرف رو نزن. فقط زندگی نکن برای اینکه یک روز بمیری . بمیر برای اینکه به اندازه‌ی کافی زندگی کردی.»✨

نش نصیحت کرد:« بهش وقت بده . گاهی باید یه زخم رو جراحی کنی تا بتونه درمان بشه»

گفت :«گاهی چیز هایی که از نظر ییرونی متفاوت به نظر می رسن، در درون، دقیقا یکسان ان»

گاهی چیز هایی می‌شنویم که به آن معتقدیم ، که تنها نیاز های متغیر و دگرگون خودمان اند.

حتی درخشان ترین ستاره ها هم نتوانستند تاریک ترین آسمان را نجات دهند.

فقط گاهی اوقات ، نوبت گل زیبا است که اسمی از آن خود کند.

«وقتی کسی را نداری تا به او توجه کنی یا به تو توجه کند ، بهتر زندگی کردن یک جور هدر دادن وقت است»

«اما ماری که آزاری نداره می‌تونه درون مردی که تصمیم گرفته اون رو بکشه ، نشون بده»

«برای کشتن ماری که بتونه بهت صدمه بزنه فرصت نداری ، میفهمی که چی میگم!»

معصومیت کوتاه است و چقدر شرارت ماندگار .

«تنها چیزی که میخواستم تصویری از یه زندگی خوب بود . چیزی که نصیبم شد این بود که به یاد بیارم زندگی خوب برای من وجود نداره»

کلاه بنفش رنگش را پایین داد:« تو آرزو هایی رو که برام دست نیافتنین به اوج می رسونی.»

«من هشداری برای تموم بچه ها ،قبل از خوابشون هستم. دعات رو بخون ، مرتکب گناه نشو، تا تبدیل به شیطان نشی، همونی که نابود شد و هیچوقت نجات پیدا نمی کنه.»