بریده کتابهای مبینا قلیپور مبینا قلیپور 1403/9/22 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 52 صفحۀ 83 «باید یا قهرمان میشدم، یا خاکروبه، حد میانهای برایم وجود نداشت.» 0 0 مبینا قلیپور 1403/9/18 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 52 صفحۀ 66 «انسان مترقی و شرافتمند نمیتواند جاهطلب باشد و همزمان دیدی به غایت کمالگرایانه به خود نداشته باشد و گاه کراهتی همسنگ نفرت نسبت به خودش احساس نکند.» 0 1 مبینا قلیپور 1403/9/18 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 52 صفحۀ 58 «هرکس خاطراتی در ذهن دارد که آنها را برای هیچکس بهجز دوستانش بازگو نمیکند. خاطراتی هم هست که آدم حاضر نیست حتی برای دوستانش آشکار کند و آنها را فقط با خودش، آن هم مخفیانه، در میان میگذارد. اما خاطراتی هم هست که انسان حاضر نیست مُهرشان را حتی برای خودش بشکند و از ایندست خاطرات در زندگی هر انسان شرافتمندی به وفور یافت میشود.» 0 28 مبینا قلیپور 1403/9/15 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 52 صفحۀ 49 «من انسان را حیوانی میدانم غالباً سازنده که ناچار است به تلاشی آگاهانه برای رسیدن به هدف ادامه دهد، حیوانی که ناچار است بیپایان و بیوقفه راهی برای خود بسازد، بی آنکه حتی مقصد مشخصی مد نظر داشته باشد.» 0 0 مبینا قلیپور 1403/9/9 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 52 صفحۀ 13 «از اساس تقدیر آدمی فرزانه رسیدن به مدارج عالیه نیست و در این دنیا فقط آدمی احمق به نان و نوایی میرسد.» 0 1 مبینا قلیپور 1403/9/1 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 3.8 8 صفحۀ 29 «در تمام طول زندگیام دائماً جایم را اشغال شده مییافتم و شاید دلیلش این بوده است که هرگز طالب جای مناسب برای خود نبودهام.» 0 0 مبینا قلیپور 1403/8/19 سووشون سیمین دانشور 4.1 164 صفحۀ 78 «گفت آدم با کسی در زندگیهای قبلی دمخور بوده، بعد از او جدا شده. هی به این دنیا میآید تا او را پیدا کند. فراق میکشد و انتظار میکشد، وقتی پیدایش کرد و شناختش مگر میتواند ولش کند؟ اولش دو تا گیاه بهم پیچیده بودهاند که یکیش پژمرده. در زندگی بعدی دو تا مرغ مهاجر بودهاند که وقتی به جنوب یا شمال پرواز کردهاند همدیگر را گم کردهاند. در زندگی بعدی دو تا آهوی دلآشنا بودهاند که یکی را صیادی شکار کرده و دیگری در دوری او آه کشیده.» 0 0 مبینا قلیپور 1403/8/19 سووشون سیمین دانشور 4.1 164 صفحۀ 74 «عجب زنی بود! از آن زنها که از خود شعاعی پس میدهند که اگر آن شعاع به کسی گرفت، چه خودش بخواهد و چه نخواهد جلب میشود. و آن وقت آن آدم شعاعگرفته، بههیچوجه نمیتواند خودش را از این جذبه خلاص کند.» 0 0 مبینا قلیپور 1403/8/19 سووشون سیمین دانشور 4.1 164 صفحۀ 77 «یادم نمیرود، خاندانم که بر باد رفت یوسف برایم نوشت خواهر سعی کن روی پای خودت بایستی. اگر افتادی، بدان که در این دنیا هیچکس خم نمیشود دست تورا بگیرد بلندت کند. سعی کن خودت پا شوی.» 0 0 مبینا قلیپور 1403/8/19 سووشون سیمین دانشور 4.1 164 صفحۀ 74 «آخر آدم باید در این دنیا یک کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند. باید بتواند چیزی را تغییر بدهد. حالا که کاری نمانده بکنم پس عشق می ورزم.» 0 35 مبینا قلیپور 1403/8/17 سووشون سیمین دانشور 4.1 164 صفحۀ 29 «دوستداشتن که عیب نیست باباجان. دوستداشتن دل آدم را روشن میکند. اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه میکند. اگر از حالا دلت بهمحبت انس گرفت، بزرگ هم که شدی آمادهٔ دوستداشتن چیزهای خوب و زیبای این دنیا هستی. دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه است. اگر با محبت غنچهها را آب دادی باز میشوند، اگر نفرت ورزیدی غنچهها پلاسیدهمیشوند. آدم باید بداند که نفرت و کینه برای خوبی و زیبایی نیست، برای زشتی و بیشرفی و بیانصافی است. این جور نفرت علامت عشق بهشرف و حق است.» 0 12
بریده کتابهای مبینا قلیپور مبینا قلیپور 1403/9/22 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 52 صفحۀ 83 «باید یا قهرمان میشدم، یا خاکروبه، حد میانهای برایم وجود نداشت.» 0 0 مبینا قلیپور 1403/9/18 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 52 صفحۀ 66 «انسان مترقی و شرافتمند نمیتواند جاهطلب باشد و همزمان دیدی به غایت کمالگرایانه به خود نداشته باشد و گاه کراهتی همسنگ نفرت نسبت به خودش احساس نکند.» 0 1 مبینا قلیپور 1403/9/18 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 52 صفحۀ 58 «هرکس خاطراتی در ذهن دارد که آنها را برای هیچکس بهجز دوستانش بازگو نمیکند. خاطراتی هم هست که آدم حاضر نیست حتی برای دوستانش آشکار کند و آنها را فقط با خودش، آن هم مخفیانه، در میان میگذارد. اما خاطراتی هم هست که انسان حاضر نیست مُهرشان را حتی برای خودش بشکند و از ایندست خاطرات در زندگی هر انسان شرافتمندی به وفور یافت میشود.» 0 28 مبینا قلیپور 1403/9/15 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 52 صفحۀ 49 «من انسان را حیوانی میدانم غالباً سازنده که ناچار است به تلاشی آگاهانه برای رسیدن به هدف ادامه دهد، حیوانی که ناچار است بیپایان و بیوقفه راهی برای خود بسازد، بی آنکه حتی مقصد مشخصی مد نظر داشته باشد.» 0 0 مبینا قلیپور 1403/9/9 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 52 صفحۀ 13 «از اساس تقدیر آدمی فرزانه رسیدن به مدارج عالیه نیست و در این دنیا فقط آدمی احمق به نان و نوایی میرسد.» 0 1 مبینا قلیپور 1403/9/1 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 3.8 8 صفحۀ 29 «در تمام طول زندگیام دائماً جایم را اشغال شده مییافتم و شاید دلیلش این بوده است که هرگز طالب جای مناسب برای خود نبودهام.» 0 0 مبینا قلیپور 1403/8/19 سووشون سیمین دانشور 4.1 164 صفحۀ 78 «گفت آدم با کسی در زندگیهای قبلی دمخور بوده، بعد از او جدا شده. هی به این دنیا میآید تا او را پیدا کند. فراق میکشد و انتظار میکشد، وقتی پیدایش کرد و شناختش مگر میتواند ولش کند؟ اولش دو تا گیاه بهم پیچیده بودهاند که یکیش پژمرده. در زندگی بعدی دو تا مرغ مهاجر بودهاند که وقتی به جنوب یا شمال پرواز کردهاند همدیگر را گم کردهاند. در زندگی بعدی دو تا آهوی دلآشنا بودهاند که یکی را صیادی شکار کرده و دیگری در دوری او آه کشیده.» 0 0 مبینا قلیپور 1403/8/19 سووشون سیمین دانشور 4.1 164 صفحۀ 74 «عجب زنی بود! از آن زنها که از خود شعاعی پس میدهند که اگر آن شعاع به کسی گرفت، چه خودش بخواهد و چه نخواهد جلب میشود. و آن وقت آن آدم شعاعگرفته، بههیچوجه نمیتواند خودش را از این جذبه خلاص کند.» 0 0 مبینا قلیپور 1403/8/19 سووشون سیمین دانشور 4.1 164 صفحۀ 77 «یادم نمیرود، خاندانم که بر باد رفت یوسف برایم نوشت خواهر سعی کن روی پای خودت بایستی. اگر افتادی، بدان که در این دنیا هیچکس خم نمیشود دست تورا بگیرد بلندت کند. سعی کن خودت پا شوی.» 0 0 مبینا قلیپور 1403/8/19 سووشون سیمین دانشور 4.1 164 صفحۀ 74 «آخر آدم باید در این دنیا یک کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند. باید بتواند چیزی را تغییر بدهد. حالا که کاری نمانده بکنم پس عشق می ورزم.» 0 35 مبینا قلیپور 1403/8/17 سووشون سیمین دانشور 4.1 164 صفحۀ 29 «دوستداشتن که عیب نیست باباجان. دوستداشتن دل آدم را روشن میکند. اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه میکند. اگر از حالا دلت بهمحبت انس گرفت، بزرگ هم که شدی آمادهٔ دوستداشتن چیزهای خوب و زیبای این دنیا هستی. دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه است. اگر با محبت غنچهها را آب دادی باز میشوند، اگر نفرت ورزیدی غنچهها پلاسیدهمیشوند. آدم باید بداند که نفرت و کینه برای خوبی و زیبایی نیست، برای زشتی و بیشرفی و بیانصافی است. این جور نفرت علامت عشق بهشرف و حق است.» 0 12