بریده کتابهای نگارین نگارین 1403/9/13 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 51 این جنگ نیست. چاهیست که سالهاست سربازان را میبلعد. نه کسی باز میگردد، نه ردی از آنها میماند. من فرماندهم، نه جلاد و اینان سربازند نه قربانی 0 5 نگارین 1403/9/13 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 53 برای من گریختن از زندان با مرگ فرقی نداشت. همه چیز را از دست میدادم. اگر از اینجا میرفتم باید آوش را در چاه فراموشان رها میکردم. باید از او، از سرزمینم، از شما میگذشتم. برایم چه باقی میماند؟ هرجا که میرفتم برای من ظلمتی بود تاریک تر از سیاهچال. برای دیگران هم جز مصیبت چیزی نداشت. جان همه را به خطر میانداخت، همه گرفتار میشدید؛ شما و نگهبانها و هر کس که خبر داشت یا نداشت. جم هم...او هم به نوعی دیگر گرفتار میشد. بعد از ناامیدی از من، اعتمادش به شما هم میشکست. بدون ما تنهاتر میشد و آدم تنها میتواند بیاندازه بیرحم باشد. 0 4 نگارین 1403/9/13 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 91 اگر هیچ یک از ما اینجا نباشیم؛ یک به یک در گوشهای از جهان گم خواهیم شد. میخواهم بمانم حتی اگر آخرین چراغی باشم که اینجا روشن میماند و راه خانه را نشان میدهد. 0 4 نگارین 1403/9/13 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 92 مراقب باش که گاهی تردید دوستی است که تو را وا میدارد چراغی روشن کنی تا راه را از بیراه بشناسی و یقین، دشمنی که چراغ را خاموش میکند و چشمهایت را بر هر نشانه میبندد. دشمنی که قانعت میکند بهتر از همه میبینی. قانعت میکند راه همان است که تو میروی و راست همان است که تو میگویی. باور کن یقین اغلب خطرناکتر از تردید است. 0 2 نگارین 1403/9/13 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 96 آب و نانشان را، زندگی و شادی شان را از آن خود میدانی، چگونه است که ویرانیشان را در خطای دیگری جستجو میکنی؟ 0 27 نگارین 1403/9/13 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 140 آنچه بیش از مارها میتواند ما را نابود کند یزدان، این است که از یاد ببریم چگونه مردمانی بودیم. بلند نظریمان را در بخشش دشمن، حتی وقتی از او زخم خورده بودیم از یاد ببریم و گشاده دستیمان را در پذیرایی مهمان، حتی وقتی خودمان تنگدست بودیم.اینها ما را زنده نگه میدارد و نمیگذارد به قومی وحشی و به دور از آداب بدل شویم، به قومی که به وقت قحطی همدیگر را میدرند و نان از دست هم بیرون میکشند. 0 3 نگارین 1403/8/27 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 95 جم بعد از یه دنیا آمدن اولین فرزندشان، ارنواز، سومین دروازه شهر را درست همانجا برای هدیه به پریچهر و نشان دادن وفاداری اش به او ساخته بود... دروازه ای تکیه داده به کوه که رو به هیچجا گشوده میشد؛ پایان همه راهها، دروازه ای نه برای عبور، که برای ماندن...که عشق پایان همه راههاست...این را اورامان در ترانه ای که برای آنجا سروده بود، میخواند....ترانه ای که نام دروازهی عاشقان را به سرزمین های دور هم برده بود. جایی برای ممکن کردن عشق های محال، بخشش کینه های خونین...جایی که اگر کسی، از هر گوشه دنیا، خود را به آن میرساند، ایرانیان وظیفه خود میدانستند یاری اش کنند تا به آرزویش برسد.این بود که از چهار گوشه جهان، عاشقان و آرزومندان به آنجا میآمدند و نامش را دروازه عاشقان گذاشته بودند. 2 3
بریده کتابهای نگارین نگارین 1403/9/13 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 51 این جنگ نیست. چاهیست که سالهاست سربازان را میبلعد. نه کسی باز میگردد، نه ردی از آنها میماند. من فرماندهم، نه جلاد و اینان سربازند نه قربانی 0 5 نگارین 1403/9/13 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 53 برای من گریختن از زندان با مرگ فرقی نداشت. همه چیز را از دست میدادم. اگر از اینجا میرفتم باید آوش را در چاه فراموشان رها میکردم. باید از او، از سرزمینم، از شما میگذشتم. برایم چه باقی میماند؟ هرجا که میرفتم برای من ظلمتی بود تاریک تر از سیاهچال. برای دیگران هم جز مصیبت چیزی نداشت. جان همه را به خطر میانداخت، همه گرفتار میشدید؛ شما و نگهبانها و هر کس که خبر داشت یا نداشت. جم هم...او هم به نوعی دیگر گرفتار میشد. بعد از ناامیدی از من، اعتمادش به شما هم میشکست. بدون ما تنهاتر میشد و آدم تنها میتواند بیاندازه بیرحم باشد. 0 4 نگارین 1403/9/13 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 91 اگر هیچ یک از ما اینجا نباشیم؛ یک به یک در گوشهای از جهان گم خواهیم شد. میخواهم بمانم حتی اگر آخرین چراغی باشم که اینجا روشن میماند و راه خانه را نشان میدهد. 0 4 نگارین 1403/9/13 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 92 مراقب باش که گاهی تردید دوستی است که تو را وا میدارد چراغی روشن کنی تا راه را از بیراه بشناسی و یقین، دشمنی که چراغ را خاموش میکند و چشمهایت را بر هر نشانه میبندد. دشمنی که قانعت میکند بهتر از همه میبینی. قانعت میکند راه همان است که تو میروی و راست همان است که تو میگویی. باور کن یقین اغلب خطرناکتر از تردید است. 0 2 نگارین 1403/9/13 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 96 آب و نانشان را، زندگی و شادی شان را از آن خود میدانی، چگونه است که ویرانیشان را در خطای دیگری جستجو میکنی؟ 0 27 نگارین 1403/9/13 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 140 آنچه بیش از مارها میتواند ما را نابود کند یزدان، این است که از یاد ببریم چگونه مردمانی بودیم. بلند نظریمان را در بخشش دشمن، حتی وقتی از او زخم خورده بودیم از یاد ببریم و گشاده دستیمان را در پذیرایی مهمان، حتی وقتی خودمان تنگدست بودیم.اینها ما را زنده نگه میدارد و نمیگذارد به قومی وحشی و به دور از آداب بدل شویم، به قومی که به وقت قحطی همدیگر را میدرند و نان از دست هم بیرون میکشند. 0 3 نگارین 1403/8/27 هفت جاویدان (3جلدی) مرجان فولادوند 4.8 4 صفحۀ 95 جم بعد از یه دنیا آمدن اولین فرزندشان، ارنواز، سومین دروازه شهر را درست همانجا برای هدیه به پریچهر و نشان دادن وفاداری اش به او ساخته بود... دروازه ای تکیه داده به کوه که رو به هیچجا گشوده میشد؛ پایان همه راهها، دروازه ای نه برای عبور، که برای ماندن...که عشق پایان همه راههاست...این را اورامان در ترانه ای که برای آنجا سروده بود، میخواند....ترانه ای که نام دروازهی عاشقان را به سرزمین های دور هم برده بود. جایی برای ممکن کردن عشق های محال، بخشش کینه های خونین...جایی که اگر کسی، از هر گوشه دنیا، خود را به آن میرساند، ایرانیان وظیفه خود میدانستند یاری اش کنند تا به آرزویش برسد.این بود که از چهار گوشه جهان، عاشقان و آرزومندان به آنجا میآمدند و نامش را دروازه عاشقان گذاشته بودند. 2 3