بریدۀ کتاب
1403/9/13
صفحۀ 53
برای من گریختن از زندان با مرگ فرقی نداشت. همه چیز را از دست میدادم. اگر از اینجا میرفتم باید آوش را در چاه فراموشان رها میکردم. باید از او، از سرزمینم، از شما میگذشتم. برایم چه باقی میماند؟ هرجا که میرفتم برای من ظلمتی بود تاریک تر از سیاهچال. برای دیگران هم جز مصیبت چیزی نداشت. جان همه را به خطر میانداخت، همه گرفتار میشدید؛ شما و نگهبانها و هر کس که خبر داشت یا نداشت. جم هم...او هم به نوعی دیگر گرفتار میشد. بعد از ناامیدی از من، اعتمادش به شما هم میشکست. بدون ما تنهاتر میشد و آدم تنها میتواند بیاندازه بیرحم باشد.
برای من گریختن از زندان با مرگ فرقی نداشت. همه چیز را از دست میدادم. اگر از اینجا میرفتم باید آوش را در چاه فراموشان رها میکردم. باید از او، از سرزمینم، از شما میگذشتم. برایم چه باقی میماند؟ هرجا که میرفتم برای من ظلمتی بود تاریک تر از سیاهچال. برای دیگران هم جز مصیبت چیزی نداشت. جان همه را به خطر میانداخت، همه گرفتار میشدید؛ شما و نگهبانها و هر کس که خبر داشت یا نداشت. جم هم...او هم به نوعی دیگر گرفتار میشد. بعد از ناامیدی از من، اعتمادش به شما هم میشکست. بدون ما تنهاتر میشد و آدم تنها میتواند بیاندازه بیرحم باشد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.