بریدههای کتاب Nj Nj 1404/4/19 هر دو در نهایت می میرند آدام سیلورا 4.1 297 صفحۀ 77 جای کشتی در بندرگاه امن است ، اما این آن چیزی نیست که کشتی ها برای آن ساخته شده باشند . جان ای. شِد 0 1 Nj 1404/4/14 سالی که از آسمان افتادیم ایمی ساریگ کینگ 4.2 4 صفحۀ 82 سنگ ها فرق بین منصفانه و غیر منصفانه را نمیدانند . سنگ ها به مادر و پدر نیاز ندارند . یا به خواهر . سنگ ها را نمی شود از کلاس ششم طرد کرد . 0 2 Nj 1403/4/20 گفت و گو در مدینه: گفت وگوی دو دانشجوی آمریکایی ایرانی تبار و سعودی علی اکبر بابازاده 3.5 1 صفحۀ 137 اقای محمد حسین : اقای ابوولید ! این پرسش شما ، از سخن تعجب امیز شیخ وهابی «ابن تیمیّه» بر میخیزد که می گوید :« شیطان با استفاده از ماجرای کشته شدن «حسین» دو بدعت را بین مردم پدید اورد «بدعت اندوه » و « بدعت نوحه خوانی » در روز عاشورا... هر کس چنین مراسمی را پدید اورده ، هدفی جز گشودن باب فتنه و تفرقه بین امت اسلامی را نداشته است ». 0 2 Nj 1403/4/4 لوییزیانا کیت دی کامیلو 3.8 4 صفحۀ 159 اون جا هم ستاره ی قطبیه . وقتی توی جنگل گم شدی دنبالش بگرد، چون اینطوری می فهمی شمال کدوم طرفه ودیگه گم نمی شی.» ستاره ی قطبی را نگاه کردم . یعنی واقعا گم نمی شدم ؟ 0 27 Nj 1402/10/25 مربع های قرمز: خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از کودکی تا پایان دفاع مقدس زینب عرفانیان 4.3 48 صفحۀ 254 مخمل سیاه و پر ستاره ی اسمان مثل یک لحاف نرم رویمان پهن شده بود . هر کس گوشه ای تیمم می کرد . سکوت و زمزمه شیار را گرفته بود . ستاره ها چه شلوغش کرده بودند برای تماشای بچه ها . 0 4 Nj 1402/9/9 دوستی مار و مارمولک جوی کاولی 3.0 2 صفحۀ 84 مارمولک گفت : من فکر میکنم تو اون طور که باید و شاید قدر هدیه ی من رو نمی دونی ! مار تعجب کرد و گفت : اتفاقا من ارزش اون رو می دونم قدر تو رو هم میدونم رفیق من عاشق تخم مرغم ! خودت که خبر داری . اما خیال مارمولک راحت نشد : منظورت اینه که تخم مرغ دوست داری . حواست هست ؟ ما کلمه ی عشق رو برای غذا به کار نمی بریم. مار گفت : من می برم . مارمولک گفت : «عشق کلمه ای است برای توصیف روابط ، نه اشیاء و چیزها . تو نمی تونی با غذات ارتباط برقرار کنی . مار جواب داد : خوبم می تونم . 0 4 Nj 1402/8/17 مربع های قرمز: خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از کودکی تا پایان دفاع مقدس زینب عرفانیان 4.3 48 صفحۀ 236 آسمان از دیشب مدام بغض می کرد و می بارید . ابر های خاکستری راه تابیدن آفتاب صبح را بسته بودند . بوی باران و خاک نم خورده کشتارگاه را پر کرده بود . 0 5
بریدههای کتاب Nj Nj 1404/4/19 هر دو در نهایت می میرند آدام سیلورا 4.1 297 صفحۀ 77 جای کشتی در بندرگاه امن است ، اما این آن چیزی نیست که کشتی ها برای آن ساخته شده باشند . جان ای. شِد 0 1 Nj 1404/4/14 سالی که از آسمان افتادیم ایمی ساریگ کینگ 4.2 4 صفحۀ 82 سنگ ها فرق بین منصفانه و غیر منصفانه را نمیدانند . سنگ ها به مادر و پدر نیاز ندارند . یا به خواهر . سنگ ها را نمی شود از کلاس ششم طرد کرد . 0 2 Nj 1403/4/20 گفت و گو در مدینه: گفت وگوی دو دانشجوی آمریکایی ایرانی تبار و سعودی علی اکبر بابازاده 3.5 1 صفحۀ 137 اقای محمد حسین : اقای ابوولید ! این پرسش شما ، از سخن تعجب امیز شیخ وهابی «ابن تیمیّه» بر میخیزد که می گوید :« شیطان با استفاده از ماجرای کشته شدن «حسین» دو بدعت را بین مردم پدید اورد «بدعت اندوه » و « بدعت نوحه خوانی » در روز عاشورا... هر کس چنین مراسمی را پدید اورده ، هدفی جز گشودن باب فتنه و تفرقه بین امت اسلامی را نداشته است ». 0 2 Nj 1403/4/4 لوییزیانا کیت دی کامیلو 3.8 4 صفحۀ 159 اون جا هم ستاره ی قطبیه . وقتی توی جنگل گم شدی دنبالش بگرد، چون اینطوری می فهمی شمال کدوم طرفه ودیگه گم نمی شی.» ستاره ی قطبی را نگاه کردم . یعنی واقعا گم نمی شدم ؟ 0 27 Nj 1402/10/25 مربع های قرمز: خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از کودکی تا پایان دفاع مقدس زینب عرفانیان 4.3 48 صفحۀ 254 مخمل سیاه و پر ستاره ی اسمان مثل یک لحاف نرم رویمان پهن شده بود . هر کس گوشه ای تیمم می کرد . سکوت و زمزمه شیار را گرفته بود . ستاره ها چه شلوغش کرده بودند برای تماشای بچه ها . 0 4 Nj 1402/9/9 دوستی مار و مارمولک جوی کاولی 3.0 2 صفحۀ 84 مارمولک گفت : من فکر میکنم تو اون طور که باید و شاید قدر هدیه ی من رو نمی دونی ! مار تعجب کرد و گفت : اتفاقا من ارزش اون رو می دونم قدر تو رو هم میدونم رفیق من عاشق تخم مرغم ! خودت که خبر داری . اما خیال مارمولک راحت نشد : منظورت اینه که تخم مرغ دوست داری . حواست هست ؟ ما کلمه ی عشق رو برای غذا به کار نمی بریم. مار گفت : من می برم . مارمولک گفت : «عشق کلمه ای است برای توصیف روابط ، نه اشیاء و چیزها . تو نمی تونی با غذات ارتباط برقرار کنی . مار جواب داد : خوبم می تونم . 0 4 Nj 1402/8/17 مربع های قرمز: خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از کودکی تا پایان دفاع مقدس زینب عرفانیان 4.3 48 صفحۀ 236 آسمان از دیشب مدام بغض می کرد و می بارید . ابر های خاکستری راه تابیدن آفتاب صبح را بسته بودند . بوی باران و خاک نم خورده کشتارگاه را پر کرده بود . 0 5