بریده‌های کتاب Mobina

محبت کسی و رام نکرده که هیچ ، بلکه وحشی ترم کرده ؛ تازه توقع به وجود میاره که اگه کمش کنی طلب کارم میشن . وحشی باش تا همه ازت بترسن اون موقس که میتونی احترام خودتو داشته باشی .

اینکه به هر قیمتی زنده بمونی مهم نیست اینکه با چه کیفیتی زندگی کنی مهمه .

اون بیرون هزارتا دلیل برای زندگی هست ؛ اما تو این پناهگاه های مزخرف ، آدم رو محدود میکنن به نیاز های اولیش نمیزارن که از زندگیشون لذت ببرن .

« خیالات برت داشته رفیق .» « شاید همینطور باشه ، ولی دست خودم نبود ، یه لحظه احساس کردم یه دیو از کنارم رد شده . » « همون مرد محترم آمریکایی ؟ » « همون مرد محترم آمریکایی . »

« با این حال روی هم رفته آدم قابل احترامی بود .» « دقیقا ! جسم .. یا همون قفس ... قابل احترامه ، ولی یه حیوون وحشی از پشت اون میله های قفس به بیرون نگاه می‌کنه . »

اون هر چیزی که مربوط به النور میشه رو ستایش می‌کنه اما به عنوان یک عاشق نه کسی که واقعا ارزش اونا رو درک می‌کنه .

حال این سپیده دم چنان کش آمده بود تا من بتوانم آنچه را باید بفهمم .

وقتی مرگ انسان از راه رسیده باشد دیگر زمان و چگونگی آن فرقی نمیکند مهم این است که به هر جهت آدمی باید با این حیات وداع کند.

شاید حرفم مسخره و در نهایت کم عقلی باشد اما باید بگویم حتی نشستن بر جایگاه متهمین نیز خالی از لطف نیست . چون میبینی دیگران راجع به تو چه میگویند و چه نظری دارند و حتی ذات برخی از اطرافیان برایت آشکار میشود . هیچوقت کسانی در طول زندگی ام نبودند که تا این حد در مورد من حرف بزنند و اظهار نظر کنند .

دادستان با کنایه گفت :« تا کنون در این ماجرا همه چیز تصادفی بوده و تصادف بر عقل و شعور انسان ها پیشی گرفته . « تصادف » را چه کسی ایجاد میکند ؟ ما انسان ها زمینه آن را فراهم می‌آوریم . بنابراین این دلیل نمیشود ما با انداختن گناه بر گردن تصادف و اقبال بد بخواهیم از زیر بار گناه شونه خالی کنیم .»

تنها چیزی که آن روز ها منو می آزرد این بود که خیلی دلم میخواست افکار یک انسان آزاد را داشته باشم .

حتی اگر حوصله ی کافی هم داشتم تا همه چیز را برایش توضیح دهم ، باز هم بی‌فایده بود چون او از حرف های من چیزی سر در نمی‌آورد و فقط دنبال دلیلی منطقی و محکمه پسند بود .

گاهی مردم فکر می‌کنند درباره ی یک چیز مطمئن هستند اما وقتی حقیقت را بی پرده و عریان می‌بینند در می‌ یابند که اطمینانی در کار نیست.

باید می‌توانستم تکلیف خودم ، افکارم و عقایدم را روشن سازم تا به تسلیم و رضا برسم .

اما اگر صادقانه اعتراف نمی‌کردم ، اعترافی که به سبب دغدغه ها و تردید هام به زبون نمی آوردم غرورتون جریحه دار نمیشد و این اتهام ها رو نمی زدین ؛ اگر با مهارت این دغدغه هارو مخفی میکردم و با چرب زبونی به شما می باوروندم که میل و کششم ، خالص و بدون هر نوع شک و تردیدی بوده تابع عقل بوده ؛ تابع فکر بوده ؛ تابع هر چی که بگین بوده ، اون وقت شاید این اتهام ها سبک تر میشد اما من از تظاهر و ظاهر سازی بدم میاد و از احساساتی که به زبون آوردم خجالت نمی‌کشم .

دارسی: « غلبه بر موانع مستلزم وجود شور و احساس تند و تیز است .»

برخلاف ادعایش که رفتار الیزابت امروزی نیست ، شیفته ی نشاط و سرزندگی او شده بود . الیزابت کاملا از این موضوع بی خبر بود از نظر او ، دارسی فقط مردی بود که هیچ جا محبوب نبود و هرگز فکر نمی‌کرد که آنقدر خوش‌قیافه باشد که دارسی دلش بخواهد با او برقصد .