بریدههای کتاب مرضیه صفری مرضیه صفری 1404/2/6 خاطرات سوگواری رولان بارت 4.0 9 صفحۀ 223 0 9 مرضیه صفری 1404/1/24 همشهری داستان، اسفند۹۲ و فروردین۹۳ جلد 42 داستان همشهری 3.5 0 صفحۀ 193 روزی که خواستند جدا شوند، سعی نکردیم درستش کنیم. هیچوقت ندیدم دعوای بدی بکنند یا سر هم داد بزنند. فقط یک چیزی بود که انگار باید تمام میشد. یک چیزی توی هوا یا زیر زمین که دیده نمیشد، چیزی که نمیتوانستی نشانش بدهی و بگویی به این دلیل، دست نشکسته بود، یا پیچ نخورده بود. نمیتوانستی گچش بگیری ولی اگر فلز بود و فلزیاب داشتیم که توی خانه بچرخانیم، حتما صدای بوقش بلند میشد. بوق بوق بوق. انگار معدنش را کشف کرده باشی. اگر از سنسورهای گیت فرودگاه رد میشدی، بوق میزد. ولی هر چقدر هم که میگشتند چیزی پیدا نمیشد. بیلباس هم از زیر دستگاه رد میشدی، بوق میزد. بوق بوق. بوق. هواپیما بلند میشد میرفت آمریکا و تو هنوز بوق میزدی. تصادف نکرده بودی که در پایت پلاتین باشد. فقط همه را گیج میکردی چون دندان پرکرده با فلز نداشتی.دیگر چیزی که یک ذره فلز تویش باشد نداشتی که نشان بدهی و فقط بوق میزدی. 2 7 مرضیه صفری 1403/12/12 Michael Rosen's Sad Book مایکل روزن 4.1 4 صفحۀ 1 0 7 مرضیه صفری 1403/12/10 دو دنیا : جلد دوم خاطره های پراکنده گلی ترقی 4.0 9 صفحۀ 110 0 7 مرضیه صفری 1403/11/30 شهر شیشه ای پل استر 3.3 6 صفحۀ 16 به دوستانش میگفت قسمتی از او مرده و نمیخواهد که بازگردد و عذابش دهد. 0 14 مرضیه صفری 1403/11/27 مرگ ایوان ایلیج و داستانهای دیگر کاظم انصاری 4.5 5 صفحۀ 184 ایوان ایلیچ روزهای آخر عمر خود را در آن شهر پرجمعیت و در میان افراد خانواده و دوستان و آشنایان بیشمارش تنها به سر میبرد. 2 15 مرضیه صفری 1403/11/17 آخر اما، دل یکی است: گزینه اشعار جهان احمد پوری 3.8 0 صفحۀ 25 2 20
بریدههای کتاب مرضیه صفری مرضیه صفری 1404/2/6 خاطرات سوگواری رولان بارت 4.0 9 صفحۀ 223 0 9 مرضیه صفری 1404/1/24 همشهری داستان، اسفند۹۲ و فروردین۹۳ جلد 42 داستان همشهری 3.5 0 صفحۀ 193 روزی که خواستند جدا شوند، سعی نکردیم درستش کنیم. هیچوقت ندیدم دعوای بدی بکنند یا سر هم داد بزنند. فقط یک چیزی بود که انگار باید تمام میشد. یک چیزی توی هوا یا زیر زمین که دیده نمیشد، چیزی که نمیتوانستی نشانش بدهی و بگویی به این دلیل، دست نشکسته بود، یا پیچ نخورده بود. نمیتوانستی گچش بگیری ولی اگر فلز بود و فلزیاب داشتیم که توی خانه بچرخانیم، حتما صدای بوقش بلند میشد. بوق بوق بوق. انگار معدنش را کشف کرده باشی. اگر از سنسورهای گیت فرودگاه رد میشدی، بوق میزد. ولی هر چقدر هم که میگشتند چیزی پیدا نمیشد. بیلباس هم از زیر دستگاه رد میشدی، بوق میزد. بوق بوق. بوق. هواپیما بلند میشد میرفت آمریکا و تو هنوز بوق میزدی. تصادف نکرده بودی که در پایت پلاتین باشد. فقط همه را گیج میکردی چون دندان پرکرده با فلز نداشتی.دیگر چیزی که یک ذره فلز تویش باشد نداشتی که نشان بدهی و فقط بوق میزدی. 2 7 مرضیه صفری 1403/12/12 Michael Rosen's Sad Book مایکل روزن 4.1 4 صفحۀ 1 0 7 مرضیه صفری 1403/12/10 دو دنیا : جلد دوم خاطره های پراکنده گلی ترقی 4.0 9 صفحۀ 110 0 7 مرضیه صفری 1403/11/30 شهر شیشه ای پل استر 3.3 6 صفحۀ 16 به دوستانش میگفت قسمتی از او مرده و نمیخواهد که بازگردد و عذابش دهد. 0 14 مرضیه صفری 1403/11/27 مرگ ایوان ایلیج و داستانهای دیگر کاظم انصاری 4.5 5 صفحۀ 184 ایوان ایلیچ روزهای آخر عمر خود را در آن شهر پرجمعیت و در میان افراد خانواده و دوستان و آشنایان بیشمارش تنها به سر میبرد. 2 15 مرضیه صفری 1403/11/17 آخر اما، دل یکی است: گزینه اشعار جهان احمد پوری 3.8 0 صفحۀ 25 2 20