بریده‌های کتاب M.Keating

اگر احساس میکردم چیزی کم است ، زیاد نگران آن نمی‌شدم . هرچه که بود ، در سفر پیدایش میکردم .

نگران نتیجه نبودم . یادگرفته بودم آنچه را که می‌خواهم تجسم کنم و در عین حال ، خودم را از نتیجه ی نهایی جدا کنم . این اتفاق به هر شکلی که بود می افتاد. این را می‌دانستم. گام هایم را برداشتم و باور داشتم که جزئیات به نحوی خود را آشکار می‌کنند .

فرضیات ناگوار را دور بریزید و بخندید؛ زندگی زیباست عزیزم ، بستگی دارد از کدام منظر به آن نگاه کنیم .

به هرچیزی همان قدر بها بدهید که می ارزد

خداوند به من زندگی نبخشیده که آن را هدر بدهم

به نظرم منطقی بود که آزاد باشم ، دوست بدارم و دوست داشته شوم.

حرف زده را نمیشود پس گرفت ...