بریده‌ کتاب‌های فاطمه عباسی

فرمانفرما حالا خشمناک به بچه هایش می‌گفت: این مرتیکه نوکر انگلیسیاست. و آن‌ها می‌دانستند مقصود از مرتیکه[رضاشاه] کیست.

رضاشاه سیاستمداری کرد و تلگرافی در ابراز خوشحالی برای نجات مدرس از مرگ برای او فرستاد... مدرس در حضور جمع، با صدای بلند گفت: "به اعلیحضرت بفرمائید از کوری چشم دشمنان زنده‌ام! " همه معنای این سخن را در می‌یافتند.

پدرت که نام خانوادگی‌اش را از پالانی به پهلوی تغییر داده بود.

در آن روز [مدرس] به سردار معظم [تیمورتاش] گفت: به شازده [فرمانفرما] گفتم چای مدرس بی‌خطره اما قهوه‌ی سفارت معلوم نیست توش چیا باشه. گفتم اینا را به آقازاده‌ی از فرنگ برگشته [نصرت‌الدوله] هم بگویند.

مدرس یک بار به او [سید ضیاء] گفته بود: پسرعمو، خودت را از این عبا و عمامه نجات بده، هم آبروی ما را نبر، هم دست و پای خودت را باز کن.

جان اف. کندی در جنگ دوم جهانی در اقیانوس آرام خدمت کرده بود، به درجه‌ی ستوانی رسیده و نشان شجاعت گرفته بود... تو در جنگ دوم جهانی شرکت نکرده‌ای و نشان شجاعت نگرفته‌ای. تو پس از تبعید پدرت در گرماگرم جنگ دوم بر تخت سلطنت نشسته‌ای...

جان اف. کندی ۳۵مین رئیس جمهور امریکا بود و از خانواده‌ی معروف کندی‌ها. کندی‌ها همیشه جایی در تاریخ معاصر امریکا داشته‌اند... تو ۲مین پادشاه سلسه‌ی پهلوی هستی‌. از خانواده‌ی میرپنج. میرپنج‌ها هم می‌خواهند جایی در تاریخ معاصر ایران داشته باشند...

جمع دارایی خاندان پهلوی را حدود ۱۰ میلیارد دلار گمان می‌زنند که ۹۰ درصد آن متعلق به شاه و اشرف است و حاصل ۵۲ سال سلطنت پهلوی.

با هر پیغام شاه، انگار پاره‌ای از تن فرمانفرما را می‌کندند که فریاد می‌زد "تقصیر من چیست که یک قزاق بیسواد سوادکوهی را کمک کردم که به تهران بیاید و فرمانده قشون شود. و این نصرت‌الدوله زیر بازویش را گرفت و شاه شد. تقصیر ما چیست حالا رضاخان ماکسیم به زندگی بچه‌های من هم ابقا نمی‌کند."

او [کرمیت روزولت] فقط آنقدر ماند که با شاه در کاخ ملاقات کند و از او بشنود که تاج و تختم را به شما مدیونم.

حزب توده فقط مریم [فیروز] را دارد و تلفن خصوصی دکتر مصدق را، از این طریق آنها صبح ۲۸ مرداد به دکتر مصدق خبر داده‌اند که کودتایی دیگر در کار است و وضع شهر به هم ریخته و به طور محسوسی نگران کننده است. دکتر مصدق جواب می‌دهد:"خبری نیست. پانیک نکنید، همه چیز تحت کنترل است." [بقیه‌ش هم طولانیه اما لوی هندرسون سفیر امریکا میاد سر مصدق رو گرم می‌کنه و شعبان بی‌مخ ها میریزن تو خیابون و مصدق سرنگون میشه و از اینجا آمریک منفور ملت ایران شد...]

کرمیت روزولت می‌گوید:"شعبان‌خان خود یک لشکر است." [نقل واقعی]

" این دختره [اشرف] جاه‌طلب است، ولی وطن‌فروش نیست. برادرش[محمدرضا] حاضر است برای برکناری من از آذربایجان بگذرد، اصلا شاه جنوب ایران باشد و نوکر انگلیسی‌ها. ولی این دختره این‌طور نیست... " نقل مستند از قوام‌السلطنه

برای همه‌ی بچه‌ها نوکری می‌کرد. کار همه را راه می‌انداخت و برای همه کار می‌کرد الا خودش.

ما اینجا رزمنده داشتیم که صد دلارش رو که ماهیانه گرفته، به قصابی زینبیه داد تا اندازه‌ی پولش آشغال گوشت به سگ‌هایی که دور قصابی می‌چرخیدن بده. بهش گفته بود هر وقت سگا میان، از خرده آشغالات و از گوشتت یه کم بده به این سگا بخورن. طرف سنی بود. گفته بود الحق و الانصاف تو شیعه‌ی علی (ع) هستی.

تک تیرانداز بود و چندتا از بچه‌های ما رو زده بود، دستگیرش کردیم. بهش سیگارشو دادیم، غذاشو دادیم، احترامش کردیم.

وقتی مرز تل قرین بودیم، به سرم زد که پایگاه مرزی اسرائیل را بزنم و دو نفر از آنها را اسیر بگیرم؛ ولی حاج قاسم مخالف بود. می‌گفت فعلا برای حمله به اسرائیل زود است. حتی یک سری حاج قاسم گفت: مصطفی مراقب خودت باش؛ تو رو برای جنگ با اسرائیل می‌خوام. [نقل از شهید]

وقتی وارد شدیم، خیلی انرژی گرفتند که ایرانی‌ها به کمکشان آمده‌اند، در حالی که کلا دو نفر بودیم!

در سوریه حقوقی نمی‌گرفت و چون شغل آزاد داشت، بین رفت و آمدش باید کار هم می‌کرد تا مخارج زندگی‌مان را تامین کند.

نیروهای داعش قرار بود قبل از نیمه‌ی شعبان سامرا را بگیرند و بگویند ما حرم پدر امام زمانی را که شما دارید، تخریب کردیم.