بریده‌های کتاب بازی دروغ

" اگه میتونستم جلوش رو میگرفتم ، اما بعضی از درد ها هستن که فقط وقتی آروم میشن که همه چیز رو ویران کنی ..."

و در آخر میتوانم حرفی بزنم که حقیقت دارد ."منم دوست دارم."

قانون اول: دروغ بگو قانون دوم: حرفت را دوتا نکن قانون سوم: گیر نیفت قانون چهارم: هیچوقت به دوستت دروغ نگو قانون پنجم: بدان کِی باید از دروغ گفتن دست بکشی

لحظه ای که به تو می نگرد انگار با تمام وجود نگاهت می‌کند ، انگار هیچ‌کس دیگری توی این دنیا یا تمام آدم هایی که توی این اتاق هستند به قدر تو ذره ای برایش ارزش ندارد و تو با او تنها هستی.

دروغ می گویم، حالا دیگر می دانم. اما به خاطر فریا، به خاطر او به دروغ هایم ادامه می دهم. و شاید روزی کاری کنم که به حقیقت بپیوندد

بعضی دردها فقط وقتی آروم می‌شن که همه‌چیز رو ویران کنی.

چرا نفهمیده بودم که دروغی می‌تواند برای همیشه جای حقیقت را بگیرد و از ذهن آدم‌ها هیچ‌وقت پاک نشود.

وقتی بین خودت و دیگران دیوار می‌کشی، عده‌ای این طرف دیوار می‌مانند و بقیه آن‌طرف. بعد از مدتی هم آدم‌های آن‌طرف دیوار دیگر فقط آن‌طرفی‌ها نیستند، بلکه غریبه‌اند. رقیب‌اند. دشمن‌اند.