بریدههای کتاب قاب یک رویا مهنا 1403/11/15 قاب یک رویا جردن ساننبلیک 3.9 2 صفحۀ 9 در این برهه از زندگی، من در قهر کردن به درجه قهرمانی رسیده ام. 0 1 مهنا 1403/11/15 قاب یک رویا جردن ساننبلیک 3.9 2 صفحۀ 16 هرچه او آسان می گرفت، من نازک نارنجی بودم. او لبخند می زد، من در فکر فرو می رفتم. او با خنده از همه چیز رد می شد، من آن را زیادی جدی می گرفتم. او از بردن خوشش می آمد، ولی من برای بردن میمردم. وقتی میباختیم، او همان موقع اخم هایش توی هم می رفت،ولی وقتی پایش را از زمین بیرون می گذاشت همه چیز را فراموش می کرد. من به خانه می رفتم و نیم ساعت به بالشم مشت می زدم. 0 1 مهنا 1403/11/15 قاب یک رویا جردن ساننبلیک 3.9 2 صفحۀ 7 "وای از آن لحظه! اگر از دستش بدهی، برای همیشه از دستت رفته!" عکاس افسانه ای 0 1 مهنا 1403/11/15 قاب یک رویا جردن ساننبلیک 3.9 2 صفحۀ 15 اگر میدانستم این آخرین بازی بیسبال عمرم است، حتما از مادرم میخواستم دوربین فیلمبرداری یا چیزی مثل آن همراهش بیاورد. ولی آدم هیچ وقت این چیزها را از قبل نمیداند.تنها کاری که از دستت بر میآید این است که هربار طوری بازی کنی که انگار این آخرین بازیات در لیگ جهانی است و ته دلت امیدوار باشی که اینطور نباشد. 0 1 clara 1403/8/13 قاب یک رویا جردن ساننبلیک 3.9 2 صفحۀ 161 بعضی وقت ها بهترین کار رها کردنه. 0 4 مهنا 1403/11/17 قاب یک رویا جردن ساننبلیک 3.9 2 صفحۀ 83 این رو یادتون باشه: وقت هایی توی زندگیتون پیش میآد که نمیتونین برای هیچ کس کاری انجام بدین. پس بهتره با جاش پیراشکی گوشت بخورین 0 1
بریدههای کتاب قاب یک رویا مهنا 1403/11/15 قاب یک رویا جردن ساننبلیک 3.9 2 صفحۀ 9 در این برهه از زندگی، من در قهر کردن به درجه قهرمانی رسیده ام. 0 1 مهنا 1403/11/15 قاب یک رویا جردن ساننبلیک 3.9 2 صفحۀ 16 هرچه او آسان می گرفت، من نازک نارنجی بودم. او لبخند می زد، من در فکر فرو می رفتم. او با خنده از همه چیز رد می شد، من آن را زیادی جدی می گرفتم. او از بردن خوشش می آمد، ولی من برای بردن میمردم. وقتی میباختیم، او همان موقع اخم هایش توی هم می رفت،ولی وقتی پایش را از زمین بیرون می گذاشت همه چیز را فراموش می کرد. من به خانه می رفتم و نیم ساعت به بالشم مشت می زدم. 0 1 مهنا 1403/11/15 قاب یک رویا جردن ساننبلیک 3.9 2 صفحۀ 7 "وای از آن لحظه! اگر از دستش بدهی، برای همیشه از دستت رفته!" عکاس افسانه ای 0 1 مهنا 1403/11/15 قاب یک رویا جردن ساننبلیک 3.9 2 صفحۀ 15 اگر میدانستم این آخرین بازی بیسبال عمرم است، حتما از مادرم میخواستم دوربین فیلمبرداری یا چیزی مثل آن همراهش بیاورد. ولی آدم هیچ وقت این چیزها را از قبل نمیداند.تنها کاری که از دستت بر میآید این است که هربار طوری بازی کنی که انگار این آخرین بازیات در لیگ جهانی است و ته دلت امیدوار باشی که اینطور نباشد. 0 1 clara 1403/8/13 قاب یک رویا جردن ساننبلیک 3.9 2 صفحۀ 161 بعضی وقت ها بهترین کار رها کردنه. 0 4 مهنا 1403/11/17 قاب یک رویا جردن ساننبلیک 3.9 2 صفحۀ 83 این رو یادتون باشه: وقت هایی توی زندگیتون پیش میآد که نمیتونین برای هیچ کس کاری انجام بدین. پس بهتره با جاش پیراشکی گوشت بخورین 0 1