بریده‌های کتاب ملکه نفرتاری همسر رامسس دوم

به این می‌اندیشیدم که او اکنون به کمک من نیاز دارد، اما بیرون مکتب به من چه نگاهی خواهد داشت؟

لبخند زدم و دعا کردم همه چیز همان‌طوری باشد که او می‌گوید، اما بعدها در موقعیت‌های مهم آموختم که امید به تنهایی نمی‌تواند انجام وظیفه کند.

-به نظر تو این درختان همیشه این‌چنین زیبا به نظر می‌رسند؟ -نه آن زمانی که نهال بوده‌اند، زیرا ممکن نبود که شاخه‌هایشان چیزی را لمس کرده و مسیری را که اکنون پدید آورده‌اند، درک کرده باشند.

روزی در ایوان اتاقم ایستاده بودم و ناگهان احساس کردم تمام جهان از من دور می‌شوند و تنها گربه‌ام در کنارم باقی می‌ماند؛ گرچه او هم دیگر مهربان نبود و مدام به دنبال فرصتی بود تا موشی بیابد و به دنبالش برود. او به من نیاز نداشت؛ در واقع هیچ‌کس به من نیاز نداشت.

مردها اخلاق‌های غریبی دارند. مرا به یاد سگ لوس ملکه تویا می‌اندازند!... اگر به آن‌ها غذایی خوب بدهی، دوباره نزدت خواهند آمد و دوباره خواهند خواست، اما باید آنان را مطمئن کرد که غذای مجانی دریافت نخواهند کرد!