بریده‌های کتاب مقاومت زینبیه

بریدۀ کتاب

صفحۀ 338

فردی بود به نام عبدالسلام که همراه با ما در گروه های داوطلب مقاومت می جنگید. یکی از همکلاسی های او با مسلحین همراه شده بود. یک بار جایی در کنار میدان حجیره سنگر گرفته بودیم، سنگر مسلحین هم طرف مقابل ما بود عبد السلام این طرف بود و دوستی که حالا به دشمن تبدیل شده بود در سنگر مقابل. آن ها صدای همدیگر را در صحنه درگیری شنیدند. بعضی وقت ها میشد که معارضین سیگار میخواستند و نداشتند. دوست قدیمی عبدالسلام با صدای بلند می گفت عبد السلام سیگار داری؟ عبدالسلام هم در جوابش می گفت بله .دارم و برایش پرتاب می کرد. عبد السلام به آهنگ علاقه داشت هر وقت دوست معارضش از موبایلش آهنگ میگذاشت عبدالسلام داد میزد چه آهنگی داری می شنوی؟ ام كلثوم است؟ صدایش را بلند کن من هم بشنوم. یک شب عبدالسلام از دوستش پرسید چرا با آن ها همکاری می کنی؟ جواب شنید برای پول اگر شما بهتر پول می دهید من با شما بیایم شما حقوقتان چقدر است؟ اگر از اینجا تسویه کنم و با شما بیایم چقدر حقوق می دهید؟ یک شب دیگر دوست عبدالسلام او را به سنگر خود دعوت کرد تا راحت تر صحبت کنند. عبد السلام گفت اگر بیایم سمت شما در امانم؟ صحبت جواب داد: بله! بیا به ضمانت من. او راهی سنگر مسلحین شد و مدتی باهم صحبت کردند اما موقع برگشت عبدالسلام را از پشت زدند و شهید شد.

1