اول؛ نه روزی که با این کتاب آشنا شدم و نه وقتی کتاب را شروع کردم هنوز خبر عجیب و غریبی از سوریه نبود. همان اوایل کتاب بودم اما که ماجرای سوریه و تحریرالشام آغاز شد و از آن جا که سرعت تحولات -مثل هر چیز دیگری- بالاتر از سرعت کتاب خواندن من بود، از همان یک سوم ابتدایی کتاب هر صفحهای و هر ماجرایی و هر شخصیتی شد زخمی بر دلم.
دوم؛ کتاب پر از اسم آدمهاست و پر از ماجراهای کوچک و بزرگ آن دوره. صفحات اول تصویر ترسناکی میسازد از اینکه جنگ داخلی چه شمایلی میتواند داشته باشد و چطور میشود اگر که همسایه، عزم نابودی همسایه را داشته باشد و فامیل، عزم نابودی فامیل را و همشهری عزم نابودی شهر و همشهریها را. بعد کم کم میرسد به قصه شکلگیری نیروهای مقاومت محلی و تشکلیابی جدیتر نیروهای مدافع حرم و ماجراهای هر کدام از محلههای اطراف زینبیه. از مخیم شهدا که فلسطینیهای پناهنده به سوریه و محله سیده زینب بودهاند تا محله غربه و حجیره و..
سوم؛ نقطه عطف کتاب برای من ماجرای نصب پرچم روی گنبد حرم حضرت زینب سلامالله و شخصیت اصلی آن، شهید ابوتراب است. شهیدی که نام کوچکش علی است و به عشق امیرالمومنین علیهالسلام نام جهادیاش را گذاشت ابوتراب و دست آخر هم درست بعد از آزادی زینبیه از محاصره و روشن شدن چراغهای حرم بعد از ۱۷ ماه در شب عاشورا به شهادت رسید. معروفترین تصویر از شهید ابوتراب رجزخوانی شجاعانهاش بعد از نصب پرچم و زیر آتش مسلحین است. یک جمله معروف دیگر هم اما دارد که اگر بهره من از کتاب همین یک جمله هم باشد برایم بس است:
اِخشَوشَنوا فَاِنَّ النِّعَمَ لا تَدوم
سخت بگیرید که نعمتها باقی نمیمانند.
#مقاومت_زینبیه