بریدههای کتاب زمانی که هم سفر ونگوگ بودم Satoru 6 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 54 - «همسایه ها .... هر کی یه چیزی میگه» +«درباره من؟ من که به اونا کاری ندارم حتی نمی بینمشون.» -«وینسنت اینکه ما مردم رو نمیبینیم دلیل نمیشه اونا هم ما رو نبینن» 0 11 Satoru 6 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 40 من که فکر میکنم آدمها هر خری هم میشوند، باید دیگران را ببینند، گیرم که آن دیگران هنوز هیچ خری نشدهاند. 0 4 Satoru 6 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 41 میبینی خواهرکم؟ میبینی مردم چقدر پررو پررو ندانستهها و نابلدیهای خودشان را به حساب بد بودن و بی ربط بودن کار بقیه میگذارند؟ 0 12 Satoru 5 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 71 چه فرقی میکنه؟ تازهشم به قول اون مرحوم خوراک نقاشا نون و پنیره تو دوست داری هر روز نون و پنیر بخوری؟ محسن کمی فکر کرد و گفت: «اگه پنیرش خامهای باشه چرا که نه؟» 0 6 Satoru 5 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 98 بدبختی شهرهای بزرگ این است که دائم در حال نقض خودشان هستند. 0 8 Satoru 5 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 65 من شاید زندگی طولانی ای نداشته باشم. نمیخوام با کوله باری از کارهای انجام نداده از این دنیا برم. مرگ هیچ وقت ما رو خبر نمیکنه.اما گاهی وقت ها بهمون نارو میزنه و زودتر از اون که فکرش رو میکنیم از راه میرسه و حسابی غافلگیرمون میکنه. اون وقته که میبینی اصلاً وقت رفتن نیست، ولی مجبوری بری هنوز کلی کار نکرده مونده ولی تو مجبوری بیخیال بشی و بری. 0 12 Satoru 4 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 114 گفتم: «تا حالا ندیدهم کسی از اتاق خودش یه اثر هنری بکشه.» خیلی جدی نگاهم کرد و گفت: «ولی من میخوام بکشم.» 0 7 Satoru 4 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 119 0 8 Satoru 4 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 121 روزی که تموم دنیا به هم بپیچه، بالاخره تو هستی که پیشم باشی. 0 7 Satoru 4 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 128 هنرمند تا به قواعد خودش خیانت نکند چیز تازه ای کشف نمیکند. 0 9 Satoru 3 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 153 دکتر گاشه همیشه میگوید: «اگر چیزی را جدی نگیرید خودش خود به خود درست میشود.» 4 36 Satoru 3 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 153 گاشه معتقد است اگر بیماری روانی دارید زیاد آن را سخت نگیرید. سعی کنید با بیماریتان کنار بیایید و فکر کنید با دیگران تفاوتی ندارید. چون این تفاوتها و احساس فرق داشتنهاست که باعث میشود هر روز روح و روانتان رنجورتر شود. 1 11 Satoru 3 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 170 بالاخره براش جبران میکنم. حتی اگه تو اون دنیا باشم. 0 6 Satoru 3 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 172 خیلی عجیبه. با اینکه آدم میدونه آخر هر قصه چی میشه، ولی بازم دلش میگیره. بازم دوست داره آخرش یه جور دیگه تموم بشه. 2 18 Satoru 5 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 56 0 5 Satoru 7 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 30 0 3 Satoru 6 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 35 «کاش در کنار انجیل به هر خانواده به کیسه آرد هم میدادند.» خیلی جدی گفت: «کلیسا بیشتر به فکر نجات آخرت آنها است.» گفتم: «بد نیست ما هم برای نجات زندگیشون کاری بکنیم.» 0 6 Satoru 5 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 64 خیلی خونسرد گفتم: «فکر نکنم تو از درگیری خوشت بیاد.» -«ولی درگیری از من خوشش میآد.» 0 43 دل آرا صادقی 1403/9/21 زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 83 وقتی خودت را جلوی دیگران ساده و کوچک کنی ، ان ها هم هر طور بتوانند از تو سواری می گیرند 0 7 Satoru 7 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 25 0 5
بریدههای کتاب زمانی که هم سفر ونگوگ بودم Satoru 6 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 54 - «همسایه ها .... هر کی یه چیزی میگه» +«درباره من؟ من که به اونا کاری ندارم حتی نمی بینمشون.» -«وینسنت اینکه ما مردم رو نمیبینیم دلیل نمیشه اونا هم ما رو نبینن» 0 11 Satoru 6 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 40 من که فکر میکنم آدمها هر خری هم میشوند، باید دیگران را ببینند، گیرم که آن دیگران هنوز هیچ خری نشدهاند. 0 4 Satoru 6 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 41 میبینی خواهرکم؟ میبینی مردم چقدر پررو پررو ندانستهها و نابلدیهای خودشان را به حساب بد بودن و بی ربط بودن کار بقیه میگذارند؟ 0 12 Satoru 5 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 71 چه فرقی میکنه؟ تازهشم به قول اون مرحوم خوراک نقاشا نون و پنیره تو دوست داری هر روز نون و پنیر بخوری؟ محسن کمی فکر کرد و گفت: «اگه پنیرش خامهای باشه چرا که نه؟» 0 6 Satoru 5 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 98 بدبختی شهرهای بزرگ این است که دائم در حال نقض خودشان هستند. 0 8 Satoru 5 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 65 من شاید زندگی طولانی ای نداشته باشم. نمیخوام با کوله باری از کارهای انجام نداده از این دنیا برم. مرگ هیچ وقت ما رو خبر نمیکنه.اما گاهی وقت ها بهمون نارو میزنه و زودتر از اون که فکرش رو میکنیم از راه میرسه و حسابی غافلگیرمون میکنه. اون وقته که میبینی اصلاً وقت رفتن نیست، ولی مجبوری بری هنوز کلی کار نکرده مونده ولی تو مجبوری بیخیال بشی و بری. 0 12 Satoru 4 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 114 گفتم: «تا حالا ندیدهم کسی از اتاق خودش یه اثر هنری بکشه.» خیلی جدی نگاهم کرد و گفت: «ولی من میخوام بکشم.» 0 7 Satoru 4 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 119 0 8 Satoru 4 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 121 روزی که تموم دنیا به هم بپیچه، بالاخره تو هستی که پیشم باشی. 0 7 Satoru 4 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 128 هنرمند تا به قواعد خودش خیانت نکند چیز تازه ای کشف نمیکند. 0 9 Satoru 3 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 153 دکتر گاشه همیشه میگوید: «اگر چیزی را جدی نگیرید خودش خود به خود درست میشود.» 4 36 Satoru 3 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 153 گاشه معتقد است اگر بیماری روانی دارید زیاد آن را سخت نگیرید. سعی کنید با بیماریتان کنار بیایید و فکر کنید با دیگران تفاوتی ندارید. چون این تفاوتها و احساس فرق داشتنهاست که باعث میشود هر روز روح و روانتان رنجورتر شود. 1 11 Satoru 3 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 170 بالاخره براش جبران میکنم. حتی اگه تو اون دنیا باشم. 0 6 Satoru 3 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 172 خیلی عجیبه. با اینکه آدم میدونه آخر هر قصه چی میشه، ولی بازم دلش میگیره. بازم دوست داره آخرش یه جور دیگه تموم بشه. 2 18 Satoru 5 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 56 0 5 Satoru 7 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 30 0 3 Satoru 6 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 35 «کاش در کنار انجیل به هر خانواده به کیسه آرد هم میدادند.» خیلی جدی گفت: «کلیسا بیشتر به فکر نجات آخرت آنها است.» گفتم: «بد نیست ما هم برای نجات زندگیشون کاری بکنیم.» 0 6 Satoru 5 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 64 خیلی خونسرد گفتم: «فکر نکنم تو از درگیری خوشت بیاد.» -«ولی درگیری از من خوشش میآد.» 0 43 دل آرا صادقی 1403/9/21 زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 83 وقتی خودت را جلوی دیگران ساده و کوچک کنی ، ان ها هم هر طور بتوانند از تو سواری می گیرند 0 7 Satoru 7 روز پیش زمانی که هم سفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.6 5 صفحۀ 25 0 5