بریدههای کتاب زمانی که همسفر ونگوگ بودم Satoru 1404/4/6 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 25 0 6 Satoru 1404/4/6 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 25 طبیعت را از خود طبیعت هم زیباتر و جاندارتر کشیده بود، بیآنکه اصراری به تقلید کردن از آن داشته باشد. تو طبیعت دست برده بود تا آن را زیباتر از آنچه بود، نشان دهد. نه حالا حتماً زیباتر! ولی فکر کنم متفاوت از نظر زیبایی. 0 6 .Yeganeh 1404/5/26 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 90 گاهی برای انجام دادن کار درستی که خیر خودت و دیگران در آن است؛ باید تن به هرکاری بدهی. 0 11 Satoru 1404/4/7 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 35 وینسنت گاه با آنها از خدا و معارف دینی حرف میزند، اما در خلوت همیشه به من میگوید این مردم قبل از هر چیز به لقمهای نان محتاج هستند. 0 9 Satoru 1404/4/8 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 54 - «همسایه ها .... هر کی یه چیزی میگه» +«درباره من؟ من که به اونا کاری ندارم حتی نمی بینمشون.» -«وینسنت اینکه ما مردم رو نمیبینیم دلیل نمیشه اونا هم ما رو نبینن» 0 12 Satoru 1404/4/7 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 40 من که فکر میکنم آدمها هر خری هم میشوند، باید دیگران را ببینند، گیرم که آن دیگران هنوز هیچ خری نشدهاند. 0 5 Satoru 1404/4/8 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 41 میبینی خواهرکم؟ میبینی مردم چقدر پررو پررو ندانستهها و نابلدیهای خودشان را به حساب بد بودن و بی ربط بودن کار بقیه میگذارند؟ 0 13 Satoru 1404/4/8 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 71 چه فرقی میکنه؟ تازهشم به قول اون مرحوم خوراک نقاشا نون و پنیره تو دوست داری هر روز نون و پنیر بخوری؟ محسن کمی فکر کرد و گفت: «اگه پنیرش خامهای باشه چرا که نه؟» 0 7 Satoru 1404/4/8 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 98 بدبختی شهرهای بزرگ این است که دائم در حال نقض خودشان هستند. 0 9 Satoru 1404/4/8 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 65 من شاید زندگی طولانی ای نداشته باشم. نمیخوام با کوله باری از کارهای انجام نداده از این دنیا برم. مرگ هیچ وقت ما رو خبر نمیکنه.اما گاهی وقت ها بهمون نارو میزنه و زودتر از اون که فکرش رو میکنیم از راه میرسه و حسابی غافلگیرمون میکنه. اون وقته که میبینی اصلاً وقت رفتن نیست، ولی مجبوری بری هنوز کلی کار نکرده مونده ولی تو مجبوری بیخیال بشی و بری. 0 13 Satoru 1404/4/9 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 114 گفتم: «تا حالا ندیدهم کسی از اتاق خودش یه اثر هنری بکشه.» خیلی جدی نگاهم کرد و گفت: «ولی من میخوام بکشم.» 0 8 Satoru 1404/4/9 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 119 0 9 Satoru 1404/4/9 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 121 روزی که تموم دنیا به هم بپیچه، بالاخره تو هستی که پیشم باشی. 0 7 Satoru 1404/4/9 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 128 هنرمند تا به قواعد خودش خیانت نکند چیز تازه ای کشف نمیکند. 0 10 Satoru 1404/4/10 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 153 دکتر گاشه همیشه میگوید: «اگر چیزی را جدی نگیرید خودش خود به خود درست میشود.» 4 35 Satoru 1404/4/10 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 153 گاشه معتقد است اگر بیماری روانی دارید زیاد آن را سخت نگیرید. سعی کنید با بیماریتان کنار بیایید و فکر کنید با دیگران تفاوتی ندارید. چون این تفاوتها و احساس فرق داشتنهاست که باعث میشود هر روز روح و روانتان رنجورتر شود. 1 12 Satoru 1404/4/10 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 170 بالاخره براش جبران میکنم. حتی اگه تو اون دنیا باشم. 0 7 Satoru 1404/4/10 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 172 خیلی عجیبه. با اینکه آدم میدونه آخر هر قصه چی میشه، ولی بازم دلش میگیره. بازم دوست داره آخرش یه جور دیگه تموم بشه. 2 19 Satoru 1404/4/8 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 56 0 6 Satoru 1404/4/7 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 30 0 4
بریدههای کتاب زمانی که همسفر ونگوگ بودم Satoru 1404/4/6 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 25 0 6 Satoru 1404/4/6 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 25 طبیعت را از خود طبیعت هم زیباتر و جاندارتر کشیده بود، بیآنکه اصراری به تقلید کردن از آن داشته باشد. تو طبیعت دست برده بود تا آن را زیباتر از آنچه بود، نشان دهد. نه حالا حتماً زیباتر! ولی فکر کنم متفاوت از نظر زیبایی. 0 6 .Yeganeh 1404/5/26 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 90 گاهی برای انجام دادن کار درستی که خیر خودت و دیگران در آن است؛ باید تن به هرکاری بدهی. 0 11 Satoru 1404/4/7 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 35 وینسنت گاه با آنها از خدا و معارف دینی حرف میزند، اما در خلوت همیشه به من میگوید این مردم قبل از هر چیز به لقمهای نان محتاج هستند. 0 9 Satoru 1404/4/8 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 54 - «همسایه ها .... هر کی یه چیزی میگه» +«درباره من؟ من که به اونا کاری ندارم حتی نمی بینمشون.» -«وینسنت اینکه ما مردم رو نمیبینیم دلیل نمیشه اونا هم ما رو نبینن» 0 12 Satoru 1404/4/7 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 40 من که فکر میکنم آدمها هر خری هم میشوند، باید دیگران را ببینند، گیرم که آن دیگران هنوز هیچ خری نشدهاند. 0 5 Satoru 1404/4/8 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 41 میبینی خواهرکم؟ میبینی مردم چقدر پررو پررو ندانستهها و نابلدیهای خودشان را به حساب بد بودن و بی ربط بودن کار بقیه میگذارند؟ 0 13 Satoru 1404/4/8 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 71 چه فرقی میکنه؟ تازهشم به قول اون مرحوم خوراک نقاشا نون و پنیره تو دوست داری هر روز نون و پنیر بخوری؟ محسن کمی فکر کرد و گفت: «اگه پنیرش خامهای باشه چرا که نه؟» 0 7 Satoru 1404/4/8 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 98 بدبختی شهرهای بزرگ این است که دائم در حال نقض خودشان هستند. 0 9 Satoru 1404/4/8 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 65 من شاید زندگی طولانی ای نداشته باشم. نمیخوام با کوله باری از کارهای انجام نداده از این دنیا برم. مرگ هیچ وقت ما رو خبر نمیکنه.اما گاهی وقت ها بهمون نارو میزنه و زودتر از اون که فکرش رو میکنیم از راه میرسه و حسابی غافلگیرمون میکنه. اون وقته که میبینی اصلاً وقت رفتن نیست، ولی مجبوری بری هنوز کلی کار نکرده مونده ولی تو مجبوری بیخیال بشی و بری. 0 13 Satoru 1404/4/9 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 114 گفتم: «تا حالا ندیدهم کسی از اتاق خودش یه اثر هنری بکشه.» خیلی جدی نگاهم کرد و گفت: «ولی من میخوام بکشم.» 0 8 Satoru 1404/4/9 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 119 0 9 Satoru 1404/4/9 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 121 روزی که تموم دنیا به هم بپیچه، بالاخره تو هستی که پیشم باشی. 0 7 Satoru 1404/4/9 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 128 هنرمند تا به قواعد خودش خیانت نکند چیز تازه ای کشف نمیکند. 0 10 Satoru 1404/4/10 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 153 دکتر گاشه همیشه میگوید: «اگر چیزی را جدی نگیرید خودش خود به خود درست میشود.» 4 35 Satoru 1404/4/10 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 153 گاشه معتقد است اگر بیماری روانی دارید زیاد آن را سخت نگیرید. سعی کنید با بیماریتان کنار بیایید و فکر کنید با دیگران تفاوتی ندارید. چون این تفاوتها و احساس فرق داشتنهاست که باعث میشود هر روز روح و روانتان رنجورتر شود. 1 12 Satoru 1404/4/10 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 170 بالاخره براش جبران میکنم. حتی اگه تو اون دنیا باشم. 0 7 Satoru 1404/4/10 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 172 خیلی عجیبه. با اینکه آدم میدونه آخر هر قصه چی میشه، ولی بازم دلش میگیره. بازم دوست داره آخرش یه جور دیگه تموم بشه. 2 19 Satoru 1404/4/8 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 56 0 6 Satoru 1404/4/7 زمانی که همسفر ونگوگ بودم محمدرضا مرزوقی 4.5 13 صفحۀ 30 0 4