بریده‌های کتاب هبذول

AmirAli.Tohidi

AmirAli.Tohidi

1403/12/18

بریدۀ کتاب

صفحۀ 267

گویی هنگامه خیرگی در او، بر لبه خلقت ایستاده‌ام، یا در ابتدای دریای فطرت، مکانی که در آنجا، دیگر با خود حقیقی‌ات هیچ فاصله‌ای نداری... بله... برای هر چیز فاصله‌ای هست درست مثل وقتی که صورت به آیینه می‌چسبانی، چهره‌ی این سویت با صورت آن سوی یکی شده اما باز فاصله‌ای هست و درد همیشه همین فاصله است... دقیقاً همین فاصله، و تمام تکاپوی زندگی برای گذر از این فاصله است که اگر با کسی یکی شوی و در او بپیوندی، در واقع خودت را یافته‌ای و اوج رسیدن به معشوق، همین یافتن خود است حال میخواهد معشوقت آسمانی باشد و خدای خالق که با رسیدن به او عالی‌ترین وجه خود را می‌یابی به سان آن مرد نورانی که خیره به آسمان، محو در خدای خود بود و قدرت تمام خلقت را با لحظه‌ای از نیایش خود معاوضه نکرد و یا اینکه معشوق تو زمینی باشد که در پیوستن به او در وجه زمینی خود به اوج خود می‌رسی و آن فاصله از میان می‌رود، و همه درد همین فاصله است... همین فاصله لعنتی که تقدیر می نامندش... تو می‌خواهی بپیوندی اما تقدیر جور دیگری رقم می‌خورد! و آیا هیچ نبردی در طول تاریخ عظیم تر از جنگ با تقدیر بوده است؟ کسانی که می‌خواستند از تقدیر خود چیز دیگری بسازند اما به هر راهی که رفتند، باز به همان نقطه اول ختم شد و جایی که تقدير رقم زده بود؛ بله... همان فاصله و همان نیافتن و همان درد...

5