بریده‌های کتاب کتاب فروشی گمشده

قلب انسان برای چنین حقایق سردی ارزش قائل نیست. او در غیر ممکن ها دنبال امید می گردد و در جایی دنبال عشق می گردد که شاید فقط هوس در بین باشد. او بی نظم و بی دلیل عمل می کند.

اگه هیچ وقت ترس رو تجربه نکنی، یعنی اصلا زندگی نکردی.

گمشده جای نا امیدی نیست؛ جای صبر و انتظار است. گمشده به معنای این نیست که برای همیشه از دست رفته است. گمشده پلی است بین دنیاها، جایی که دردهای گذشته ی ما به قدرت تبدیل می شوند. همیشه کلید این مکان ویژه را در اختیار داشتی؛ اما الان آماده بازکردن قفل در هستی.

برای اینکه چیزی وجود داشته باشد، باید اول به آن ایمان داشته باشی.دلت را به دیدن چیزی دعوت کن که چشمانت نمی تواند ببیند.

همه ما قسمت های خیر و شری درونمون داریم؛ اما وقتی با کسی روبرو میشی که بهت نشون میده هر دوی این ها قابل قبولن، با خودت می گی من چه کار خوبی کرده بودم که سزاوار این پاداش بودم؟! من تمام زندگی ام به دنبال گنج های پنهان و ثروت بیرون از خودم بودم؛ اما مارتا، این گنج ها رو درون من پیدا کرد.

«بیگانه بودن می‌تونه چیز خوبی باشه.»

هرچه پیش می آمد،من کتاب هایم را داشتم و در فضای خلوت صبح می‌توانستم صدای نقش های صبورانه و پیوسته‌شان را بشنوم؛ درست مثل انعکاس یک نت پیانو که مدت ها بعد از نواخته شدن در هوا می‌ماند

یادم است که کسی یک بار گفته بود بهتر است دهنت را بسته نگه داری و ابله به نظر بیایی، تا اینکه آن را باز کنی و همه را از ابله بودنت مطمئن کنی.

هر سختی ای در زندگی کلیدی برای افزایش درک است و این به خودت بستگی دارد که از آن برای باز کردن قفل آینده استفاده کنی یا برای قفل کردن در.

تا وقتی که تصمیمی رو عملی نکنی، درست یا غلط بودنش مهم نیست. این چیزیه که تو رو توی زندگی به حرکت وادار کنه.

«داستان خوب، همیشه با چایی شروع میشه.»

نکته جالب مجموعه داری همین بود:تو هرگز نمی‌دانی چه چیزی ارزشمند است و برای چه کسی. آیا ما همگی محکومیم که چیز هاس مشخصی دا دوست بداریم؟لحظه ای در کودکی از حافظه‌مان پاک شده اما به شکلی ابدی بر روحمان نقش بسته؟برای من جذابیت بازی وعده پیدا کردن چیزی بود که نمی‌دانستم دنبالش هستم.