بریدههای کتاب تنهای بزرگ zahra 1403/5/17 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 179 0 4 zahra 1403/6/14 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 539 میخواست که درست ترین حرف را بگوید، اما درست ترين حرف چه بود و چند کلمه سست و بی دوام چگونه می توانستند در دریای سرطان اهمیت داشتهباشند؟ ... سرطان همهچیز بود، یک دشمن درحال پیشروی که استخوانها را فرسایش میداد، اندام را نابود میکرد. هیچ بحثی درمورد تلاش دوباره یا جنگیدن با آن وجود نداشت. 0 1 zahra 1403/5/7 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 15 0 1 zahra 1403/6/15 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 565 اما خانه فقط یک کلبه در دل جنگل نبود که به یک خلیج افسرده مشرف باشد. خانه یک حالت ذهنی بود؛ آرامشی که درنتیجه بازگشت به خود انسان و ادامهٔ یک زندگی صادقانه ایجاد میشد. 0 1 zahra 1403/5/14 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 134 دوستی درست از همانجایی که رها شده باشد از سر گرفته میشود، گویی که شما اصلا از یکدیگر جدا نبودهاید. 0 3 zahra 1403/5/10 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 85 نمیخواست امیدوار باشد که بهترین اتفاق بیفتد؛ امیدهای افسرده کننده از ناامیدی هم بدتر بودند. 0 11 zahra 1403/5/7 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 17 او همیشه جملههایش را ناتمام رها میکرد، گویی میترسید صدای افکار ترسناک و افسرده کنندهٔ خودش را بشنود. 0 1 zahra 1403/6/6 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 391 او درک کرد که ترس بهصورت یک صندوقچه کوچک و تاریک نیست که همیشه تصور میکرد؛ دیوارهایی که به سمت داخل فشار میآورند، سقفی که سر انسان با آن برخورد میکرد و زمین سرد. نه... ترس عمارت بزرگی بود با اتاقهای پیدرپی که با راهروهای بیپایانی به یکدیگر مرتبط میشدند. 0 1 zahra 1403/5/15 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 159 برخی ترسها وجود دارد که انسان باید به تنهایی آنها را تحمل کند. 0 3 zahra 1403/5/31 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 340 تا آن زمان نمیدانست که چطور عشق میتواند مثل یک تئوری بیگ-بنگ ناگهان در واقعیت بهوجود بیاید و همه چیز را در انسان و همه چیز را در جهان تغییر دهد. 0 8 zahra 1403/6/15 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 605 چنین حجاب نازکی گذشته را از زمان حال جدا میکند؛ آنها بهطور همزمان در قلب انسان وجود دارند. هرچیزی میتواند شما را بین آنها جابهجا کند. 0 1
بریدههای کتاب تنهای بزرگ zahra 1403/5/17 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 179 0 4 zahra 1403/6/14 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 539 میخواست که درست ترین حرف را بگوید، اما درست ترين حرف چه بود و چند کلمه سست و بی دوام چگونه می توانستند در دریای سرطان اهمیت داشتهباشند؟ ... سرطان همهچیز بود، یک دشمن درحال پیشروی که استخوانها را فرسایش میداد، اندام را نابود میکرد. هیچ بحثی درمورد تلاش دوباره یا جنگیدن با آن وجود نداشت. 0 1 zahra 1403/5/7 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 15 0 1 zahra 1403/6/15 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 565 اما خانه فقط یک کلبه در دل جنگل نبود که به یک خلیج افسرده مشرف باشد. خانه یک حالت ذهنی بود؛ آرامشی که درنتیجه بازگشت به خود انسان و ادامهٔ یک زندگی صادقانه ایجاد میشد. 0 1 zahra 1403/5/14 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 134 دوستی درست از همانجایی که رها شده باشد از سر گرفته میشود، گویی که شما اصلا از یکدیگر جدا نبودهاید. 0 3 zahra 1403/5/10 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 85 نمیخواست امیدوار باشد که بهترین اتفاق بیفتد؛ امیدهای افسرده کننده از ناامیدی هم بدتر بودند. 0 11 zahra 1403/5/7 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 17 او همیشه جملههایش را ناتمام رها میکرد، گویی میترسید صدای افکار ترسناک و افسرده کنندهٔ خودش را بشنود. 0 1 zahra 1403/6/6 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 391 او درک کرد که ترس بهصورت یک صندوقچه کوچک و تاریک نیست که همیشه تصور میکرد؛ دیوارهایی که به سمت داخل فشار میآورند، سقفی که سر انسان با آن برخورد میکرد و زمین سرد. نه... ترس عمارت بزرگی بود با اتاقهای پیدرپی که با راهروهای بیپایانی به یکدیگر مرتبط میشدند. 0 1 zahra 1403/5/15 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 159 برخی ترسها وجود دارد که انسان باید به تنهایی آنها را تحمل کند. 0 3 zahra 1403/5/31 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 340 تا آن زمان نمیدانست که چطور عشق میتواند مثل یک تئوری بیگ-بنگ ناگهان در واقعیت بهوجود بیاید و همه چیز را در انسان و همه چیز را در جهان تغییر دهد. 0 8 zahra 1403/6/15 تنهای بزرگ کریستین هانا 5.0 0 صفحۀ 605 چنین حجاب نازکی گذشته را از زمان حال جدا میکند؛ آنها بهطور همزمان در قلب انسان وجود دارند. هرچیزی میتواند شما را بین آنها جابهجا کند. 0 1