بریدۀ کتاب

zahra

1403/6/6

تنهای بزرگ
بریدۀ کتاب

صفحۀ 391

او درک کرد که ترس به‌صورت یک صندوقچه کوچک و تاریک نیست که همیشه تصور می‌کرد؛ دیوارهایی که به سمت داخل فشار می‌آورند، سقفی که سر انسان با آن برخورد می‌کرد و زمین سرد. نه... ترس عمارت بزرگی بود با اتاق‌های پی‌درپی که با راهروهای بی‌پایانی به یکدیگر مرتبط می‌شدند.

او درک کرد که ترس به‌صورت یک صندوقچه کوچک و تاریک نیست که همیشه تصور می‌کرد؛ دیوارهایی که به سمت داخل فشار می‌آورند، سقفی که سر انسان با آن برخورد می‌کرد و زمین سرد. نه... ترس عمارت بزرگی بود با اتاق‌های پی‌درپی که با راهروهای بی‌پایانی به یکدیگر مرتبط می‌شدند.

4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.