بریدههای کتاب خدمتکار فاطیما بهزادی 1404/1/23 خدمتکار کاترین استاکت 4.1 4 صفحۀ 41 نمیدانستم که باید به او چه بگویم، ولی میدانم که هیچ نخواهم گفت و میدانستم که او هم چیزی را که دلش میخواهد بگوید، نخواهد گفت. در واقع داشت اتفاق عجیبی میافتاد، هیچکس چیزی نمیگفت ولی گفتوگو به نحو شگرفی ادامه داشت. 0 8 فاطیما بهزادی 1404/1/28 خدمتکار کاترین استاکت 4.1 4 صفحۀ 363 نمیدانستم که دل شکستگی آدم را گرمازده میکند. 0 14 فاطیما بهزادی 1404/1/22 خدمتکار کاترین استاکت 4.1 4 صفحۀ 41 نمیدانستم که باید به او چه بگویم، ولی میدانم که هیچ نخواهم گفت و میدانستم که او هم چیزی را که دلش میخواهد بگوید، نخواهد گفت. در واقع داشت اتفاق عجیبی میافتاد، هیچکس چیزی نمیگفت ولی گفتوگو به نحو شگرفی ادامه داشت. 0 9 فاطیما بهزادی 1404/1/23 خدمتکار کاترین استاکت 4.1 4 صفحۀ 84 آدم زشت عاشق خودشه. 0 8 فاطیما بهزادی 1404/1/24 خدمتکار کاترین استاکت 4.1 4 صفحۀ 221 او به آرامی مرا بوسید و تمام اعضای بدنم، پوستم، ستون فقراتم، زانوهایم، تمام وجودم، نورانی شد. 0 11
بریدههای کتاب خدمتکار فاطیما بهزادی 1404/1/23 خدمتکار کاترین استاکت 4.1 4 صفحۀ 41 نمیدانستم که باید به او چه بگویم، ولی میدانم که هیچ نخواهم گفت و میدانستم که او هم چیزی را که دلش میخواهد بگوید، نخواهد گفت. در واقع داشت اتفاق عجیبی میافتاد، هیچکس چیزی نمیگفت ولی گفتوگو به نحو شگرفی ادامه داشت. 0 8 فاطیما بهزادی 1404/1/28 خدمتکار کاترین استاکت 4.1 4 صفحۀ 363 نمیدانستم که دل شکستگی آدم را گرمازده میکند. 0 14 فاطیما بهزادی 1404/1/22 خدمتکار کاترین استاکت 4.1 4 صفحۀ 41 نمیدانستم که باید به او چه بگویم، ولی میدانم که هیچ نخواهم گفت و میدانستم که او هم چیزی را که دلش میخواهد بگوید، نخواهد گفت. در واقع داشت اتفاق عجیبی میافتاد، هیچکس چیزی نمیگفت ولی گفتوگو به نحو شگرفی ادامه داشت. 0 9 فاطیما بهزادی 1404/1/23 خدمتکار کاترین استاکت 4.1 4 صفحۀ 84 آدم زشت عاشق خودشه. 0 8 فاطیما بهزادی 1404/1/24 خدمتکار کاترین استاکت 4.1 4 صفحۀ 221 او به آرامی مرا بوسید و تمام اعضای بدنم، پوستم، ستون فقراتم، زانوهایم، تمام وجودم، نورانی شد. 0 11