بریده‌ای از کتاب خدمتکار اثر کاترین استاکت

بریدۀ کتاب

صفحۀ 41

نمی‌دانستم که باید به او چه بگویم، ولی میدانم که هیچ نخواهم گفت و می‌دانستم که او هم چیزی را که دلش میخواهد بگوید، نخواهد گفت. در واقع داشت اتفاق عجیبی می‌افتاد، هیچکس چیزی نمی‌گفت ولی گفت‌وگو به نحو شگرفی ادامه داشت.

نمی‌دانستم که باید به او چه بگویم، ولی میدانم که هیچ نخواهم گفت و می‌دانستم که او هم چیزی را که دلش میخواهد بگوید، نخواهد گفت. در واقع داشت اتفاق عجیبی می‌افتاد، هیچکس چیزی نمی‌گفت ولی گفت‌وگو به نحو شگرفی ادامه داشت.

41

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.