بریدههای کتاب بر قلههای ناامیدی محسن پناهی 1403/9/5 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 50 ملال اولین عامل طبیعی دانش است. ملال، با فراهم کردن کردن شرایط ضروری تمایز انسان از جهان، او را به نظرگاهی راهبر میشود که جهان را در برابرش قرار میدهد. افزون بر آن، ملال انسان را از سطح طبیعی زندگی به زیر میکشد و فقط به پیشآگاهی گنگی از علائم زیستی اجازهی بروز میدهد. از این رو، سودازدگی از محدودهای ناشی میشود که در آن زندگی بیثبات و بغرنج است و همین خاستگاه بیانگر زایاییاش برای دانش و سترونیاش برای زندگی است. 0 0 آرش زمانی 1404/3/6 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 72 تنها کسانی شادند که هرگز فکر نمیکنند یا بهعبارتی فقط به ضروریات محض زندگی فکر میکنند و فکرکردن به این چیزها عین فکرنکردن است. اندیشیدن واقعی به دیوی میماند که چشمهٔ زندگی را گلآلود میکند یا بیماریای که باعث گندیدن ریشههای زندگی میشود. 0 1 آرش زمانی 1404/3/21 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 84 نمیدانم چهچیز درست است و چهچیز غلط؛ چهچیز مُجاز است و چهچیز ممنوع. من نه میتوانم دلاوری کنم و نه ستایش. جهان هیچ ملاک معتبر اصول پایداری ندارد. در شگفتم از مردمی که هنوز درگیر نظریههای شناختاند. 0 2 آرش زمانی 1404/3/6 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 72 در این جهان، که نباید افسوس چیزی را خورد، چه بسیار چیزها مایهٔ افسوساند؛ اما از خودم میپرسم آیا جهان به افسوسخوردن من میارزد؟ 0 2 سامان 1404/2/28 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 80 اگر بخواهم کاملا صادقانه بگویم، نمیدانم چرا زندگی میکنم و چرا از زندگی باز نمیایستم. 0 12 آرش زمانی 1404/2/31 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 60 این جهان ارزش قربانیشدن بهنام یک ایده یا عقیده را ندارد. امروز چقدر خوشبختتریم ازآنرو که دیگران در راه سعادت و روشنگری ما مردهاند؟ سعادت؟ روشنگری؟ اگر کسی برای خوشبختی من مرده باشد، من حتی بیش از پیش ناخشنودم، چراکه نمیخواهم زندگی خود را بر گورستانی بنا کنم. 4 34 آرش زمانی 1404/2/26 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 56 انزوای حقیقی مستلزم وقفهای دردناک در زندگی انسان است، کشمکشی یکه و تنها با فرشتهٔ مرگ. زیستن در انزوا بهمعنای وانهادن همهٔ توقعات از زندگی است. در انزوا، تنها شگفتی مرگ است. خلوتگزیدگان بزرگ از دنیا کناره گرفتند نه برای آمادهکردن خود برای زندگی، بلکه به این منظور که با رضایت پذیرای پایان آن شوند. هرگز از غارها و صحراها پیامی دربارهٔ زندگی منتشر نشده. آیا ما تمامی مذاهبی را که سرآغازشان بیابان بود طرد نکردهایم؟ 0 1 سامان 1404/2/27 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 55 ما چنان در زندگی تنهاییم که باید از خود بپرسیم آیا تنهایی در مرگ نشانهای از وجود انسانی ما نیست؟ 0 13 آرش زمانی 1404/2/26 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 51 احساس امر محتوم و بیبازگشت، که همیشه با آگاهی از مشقت همراه است، میتواند به پذیرشی دردناک و آمیخته با وحشت منجر شود، اما چیزی چون عشق به مرگ یا همدردی با مرگ وجود ندارد. هنرِ مردن را نمیتوان آموخت، چراکه فاقد شیوه و قاعده است. هر انسانی گریزناپذیری مشقت را بهتنهایی و از طریق رنجی مفرط و بیپایان تجربه میکند. 0 1 سامان 1404/2/29 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 120 نمیدانم ناامیدم یا نه، چرا که فقدان امید الزاما دال بر ناامیدی نیست. مرا هر چیزی میتوان نامید، چرا که چیزی برای باختن ندارم. 0 7 Bêhzad Muhemmedî 1404/1/9 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 149 در میان حیوانات فقر نیست، چراکه آنها، ناآگاه از سلسه مراتب و بهرهکشی، متکی به خود زندگی میکنند. فقر پدیدهای منحصر به انسان است، چون تنها اوست که همنوعانش را به بردگی میگیرد. تنها انسان تا این حد قادر به خود-بیزاری است. 0 14 آرش زمانی 1404/2/26 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 44 معصومیت تنها راه رستگاری است. اما برای آنان که احساس و پندارشان از زندگی همچون مشقتی طولانی است مسئلهٔ رستگاری بسیار ساده است. در این راه از رستگاری خبری نیست. 0 1 آرش زمانی 1404/2/26 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 51 محکوم بودن به سرنوشتی سرسخت که گریزی از آن نیست و اینکه زمان جز شکلدادن به روند دراماتیک ویرانی به کار دیگری نمیآید نمودی از مشقت محتوم است. پس آیا نیستی رستگاری نیست؟ اما رستگاری چگونه میتواند در نیستی باشد؟ اگر رستگاری از طریق وجود تقریباً ناممکن است، چگونه میتواند در غیاب کامل وجود ممکن شود؟ از آنجا که نه در وجود و نه در عدم رستگاری نیست، بگذار این جهان با قوانین لایزالش تکهتکه شود. 0 1 آرش زمانی 1404/3/21 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 84 در این لحظه نه به چیزی باور دارم و نه امیدی. تمام اشکال و تعابیری که مایهٔ فریبندگی زندگی است برایم بیمعناست. نه دلبستهٔ آیندهام و نه گذشته، اکنون نیز به کامم شوکران است. نمیدانم ناامیدم یا نه، چراکه فقدان امید الزاماً دال بر ناامیدی نیست. مرا هر چیزی میتوان نامید، چرا که چیزی برای باختن ندارم. پاکباختهام! پیرامون من گلها غنچه میکنند و عندلیبان نغمه سر میدهند! چقدر دورم از همهچیز. 0 2 aylarmm 1402/7/24 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 29 1 8 آرش زمانی 7 روز پیش بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 103 اخلاقیات فقط زندگی را به سلسلهای طولانی از فرصتهای سوخته تبدیل خواهند کرد. 0 1 آرش زمانی 7 روز پیش بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 105 در جاودانگی نه امید هست و نه پشیمانی. زیستن هر لحظه در خودش یعنی گریختن از نسبیت سلایق و مقولات، یعنی آزاد شدن از درون بودگیای که زمان، ما را در آن حبس کرده. 0 32 آرش زمانی 7 روز پیش بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 84 به هیچچیز اعتقاد ندارم و فراموشی تنها راه رستگاری است. 0 0 آرش زمانی 7 روز پیش بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 103 هر لذت فروخوردهای هدردادن زندگی است. هرگز آن کسی نخواهم بود که، بهنام رنج، علیه خوشی، شادخواری و افراط موعظه کنم. 0 0 آرش زمانی 7 روز پیش بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 103 رنج بکشید، سپس، لذت را تا ته دُردش بنوشید، بخندید یا بگریید، از سر ناامیدی یا شعف فریاد بکشید، نغمهٔ مرگ یا عشق سر دهید، چراکه هیچچیز پایدار نخواهد ماند! 0 2
بریدههای کتاب بر قلههای ناامیدی محسن پناهی 1403/9/5 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 50 ملال اولین عامل طبیعی دانش است. ملال، با فراهم کردن کردن شرایط ضروری تمایز انسان از جهان، او را به نظرگاهی راهبر میشود که جهان را در برابرش قرار میدهد. افزون بر آن، ملال انسان را از سطح طبیعی زندگی به زیر میکشد و فقط به پیشآگاهی گنگی از علائم زیستی اجازهی بروز میدهد. از این رو، سودازدگی از محدودهای ناشی میشود که در آن زندگی بیثبات و بغرنج است و همین خاستگاه بیانگر زایاییاش برای دانش و سترونیاش برای زندگی است. 0 0 آرش زمانی 1404/3/6 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 72 تنها کسانی شادند که هرگز فکر نمیکنند یا بهعبارتی فقط به ضروریات محض زندگی فکر میکنند و فکرکردن به این چیزها عین فکرنکردن است. اندیشیدن واقعی به دیوی میماند که چشمهٔ زندگی را گلآلود میکند یا بیماریای که باعث گندیدن ریشههای زندگی میشود. 0 1 آرش زمانی 1404/3/21 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 84 نمیدانم چهچیز درست است و چهچیز غلط؛ چهچیز مُجاز است و چهچیز ممنوع. من نه میتوانم دلاوری کنم و نه ستایش. جهان هیچ ملاک معتبر اصول پایداری ندارد. در شگفتم از مردمی که هنوز درگیر نظریههای شناختاند. 0 2 آرش زمانی 1404/3/6 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 72 در این جهان، که نباید افسوس چیزی را خورد، چه بسیار چیزها مایهٔ افسوساند؛ اما از خودم میپرسم آیا جهان به افسوسخوردن من میارزد؟ 0 2 سامان 1404/2/28 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 80 اگر بخواهم کاملا صادقانه بگویم، نمیدانم چرا زندگی میکنم و چرا از زندگی باز نمیایستم. 0 12 آرش زمانی 1404/2/31 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 60 این جهان ارزش قربانیشدن بهنام یک ایده یا عقیده را ندارد. امروز چقدر خوشبختتریم ازآنرو که دیگران در راه سعادت و روشنگری ما مردهاند؟ سعادت؟ روشنگری؟ اگر کسی برای خوشبختی من مرده باشد، من حتی بیش از پیش ناخشنودم، چراکه نمیخواهم زندگی خود را بر گورستانی بنا کنم. 4 34 آرش زمانی 1404/2/26 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 56 انزوای حقیقی مستلزم وقفهای دردناک در زندگی انسان است، کشمکشی یکه و تنها با فرشتهٔ مرگ. زیستن در انزوا بهمعنای وانهادن همهٔ توقعات از زندگی است. در انزوا، تنها شگفتی مرگ است. خلوتگزیدگان بزرگ از دنیا کناره گرفتند نه برای آمادهکردن خود برای زندگی، بلکه به این منظور که با رضایت پذیرای پایان آن شوند. هرگز از غارها و صحراها پیامی دربارهٔ زندگی منتشر نشده. آیا ما تمامی مذاهبی را که سرآغازشان بیابان بود طرد نکردهایم؟ 0 1 سامان 1404/2/27 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 55 ما چنان در زندگی تنهاییم که باید از خود بپرسیم آیا تنهایی در مرگ نشانهای از وجود انسانی ما نیست؟ 0 13 آرش زمانی 1404/2/26 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 51 احساس امر محتوم و بیبازگشت، که همیشه با آگاهی از مشقت همراه است، میتواند به پذیرشی دردناک و آمیخته با وحشت منجر شود، اما چیزی چون عشق به مرگ یا همدردی با مرگ وجود ندارد. هنرِ مردن را نمیتوان آموخت، چراکه فاقد شیوه و قاعده است. هر انسانی گریزناپذیری مشقت را بهتنهایی و از طریق رنجی مفرط و بیپایان تجربه میکند. 0 1 سامان 1404/2/29 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 120 نمیدانم ناامیدم یا نه، چرا که فقدان امید الزاما دال بر ناامیدی نیست. مرا هر چیزی میتوان نامید، چرا که چیزی برای باختن ندارم. 0 7 Bêhzad Muhemmedî 1404/1/9 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 149 در میان حیوانات فقر نیست، چراکه آنها، ناآگاه از سلسه مراتب و بهرهکشی، متکی به خود زندگی میکنند. فقر پدیدهای منحصر به انسان است، چون تنها اوست که همنوعانش را به بردگی میگیرد. تنها انسان تا این حد قادر به خود-بیزاری است. 0 14 آرش زمانی 1404/2/26 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 44 معصومیت تنها راه رستگاری است. اما برای آنان که احساس و پندارشان از زندگی همچون مشقتی طولانی است مسئلهٔ رستگاری بسیار ساده است. در این راه از رستگاری خبری نیست. 0 1 آرش زمانی 1404/2/26 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 51 محکوم بودن به سرنوشتی سرسخت که گریزی از آن نیست و اینکه زمان جز شکلدادن به روند دراماتیک ویرانی به کار دیگری نمیآید نمودی از مشقت محتوم است. پس آیا نیستی رستگاری نیست؟ اما رستگاری چگونه میتواند در نیستی باشد؟ اگر رستگاری از طریق وجود تقریباً ناممکن است، چگونه میتواند در غیاب کامل وجود ممکن شود؟ از آنجا که نه در وجود و نه در عدم رستگاری نیست، بگذار این جهان با قوانین لایزالش تکهتکه شود. 0 1 آرش زمانی 1404/3/21 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 84 در این لحظه نه به چیزی باور دارم و نه امیدی. تمام اشکال و تعابیری که مایهٔ فریبندگی زندگی است برایم بیمعناست. نه دلبستهٔ آیندهام و نه گذشته، اکنون نیز به کامم شوکران است. نمیدانم ناامیدم یا نه، چراکه فقدان امید الزاماً دال بر ناامیدی نیست. مرا هر چیزی میتوان نامید، چرا که چیزی برای باختن ندارم. پاکباختهام! پیرامون من گلها غنچه میکنند و عندلیبان نغمه سر میدهند! چقدر دورم از همهچیز. 0 2 aylarmm 1402/7/24 بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 29 1 8 آرش زمانی 7 روز پیش بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 103 اخلاقیات فقط زندگی را به سلسلهای طولانی از فرصتهای سوخته تبدیل خواهند کرد. 0 1 آرش زمانی 7 روز پیش بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 105 در جاودانگی نه امید هست و نه پشیمانی. زیستن هر لحظه در خودش یعنی گریختن از نسبیت سلایق و مقولات، یعنی آزاد شدن از درون بودگیای که زمان، ما را در آن حبس کرده. 0 32 آرش زمانی 7 روز پیش بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 84 به هیچچیز اعتقاد ندارم و فراموشی تنها راه رستگاری است. 0 0 آرش زمانی 7 روز پیش بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 103 هر لذت فروخوردهای هدردادن زندگی است. هرگز آن کسی نخواهم بود که، بهنام رنج، علیه خوشی، شادخواری و افراط موعظه کنم. 0 0 آرش زمانی 7 روز پیش بر قلههای ناامیدی سوزان سانتاگ 4.1 3 صفحۀ 103 رنج بکشید، سپس، لذت را تا ته دُردش بنوشید، بخندید یا بگریید، از سر ناامیدی یا شعف فریاد بکشید، نغمهٔ مرگ یا عشق سر دهید، چراکه هیچچیز پایدار نخواهد ماند! 0 2