بریدههای کتاب مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی فصل کتاب 1404/3/3 مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی نورالهدی ماه پری 4.6 11 صفحۀ 107 مدتی میشد که هر بار جلسه را در خانه یکی از بچهها برگزار میکردند. آن شب جمعه، نوبت به خانه ما افتاده بود. حیات را آب و جارو کردم و میوه خریدم. کم کم همهشان آمدند و جلسه شروع شد. وقتی صدایش کردم که ظرف خیار و انگور را ببرد با تعجب پرسید اینها چیست؟ بعد توضیح داد که برای مراعات بچههای بیبضاعت گروه، در جلسات پذیرایی نمیکنند تا کسی خجالت نکشد دفعه بعد گروه را به خانهاش دعوت کند. حتی چای را هم نبرد. گفت که فقط یک پارچ آب کافی است. 0 5 فصل کتاب 1404/3/3 مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی نورالهدی ماه پری 4.6 11 صفحۀ 15 _ وضو داری؟ _ نماز خوندم ننه. خونه بتول خانم خوندم. _ واسه نماز نگفتم. سمنو ظریفه. هرچشمی نباید بهش بیفته. طیب و طاهر نباشه تلخ میشه. در این چند روز، وقت پاک کردن گندمها هم کلی سفارش کرده بود که دانههای شکسته و خراب را جدا کنیم. 0 3 فصل کتاب 1404/3/3 مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی نورالهدی ماه پری 4.6 11 صفحۀ 105 تو فقط ده سالته مادر. من تحمل این چیزها رو ندارم. فکر میکنی چرا یاد گرفتم خودم موهای بابا و شماها را کوتاه کنم؟ واسه اینکه پول ندم؟ نه مامان جون. به خدا من اندازه یه سال میرفتم طاقت دوری شوهر و بچههام رو ندارم. _ مامان! تا مادرای ترسویی مثل شما باشن، این سلاطین روی سرمون سوار میشن و ما رو به اسارت میبَرن. از چی میترسی؟ عاقبتِ هر زندگی مرگه اما نابودی نیست. مرگ شروع زندگی دوبارهست. نتیجه اون چیزی که تو دنیا بودیم. به قدری زیبا صحبت کرد که زبانم بند آمد. اصلاً با نفسهای آخر به خانه رسیدم. این همان بچهای بود که من از قرآن و دین مذهب برایش میگفتم و حالا در برابرش کم آورده بودم. حرفهایش را قبول کردم و درجا تسلیمش شدم. گفتم که نگران نباشد. مطمئن باشد از این به بعد همه جا همراهش هستم. اما خودم را گول میزدم. این اسماعیل بود که به من روحیه داد. قوت قلب و عقل داد. اصلاً از همان جا بود که جایگاهمان تغییر کرد. اسماعیل مادرم شد. 0 4 زهرا 1403/12/30 مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی نورالهدی ماه پری 4.6 11 صفحۀ 183 سرمایهٔ تو از این جهان یک کفن است/آنهم به امیدی که بری یا نبری! 0 0 فصل کتاب 1404/3/3 مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی نورالهدی ماه پری 4.6 11 صفحۀ 17 بتول خانم حجاب یادمان داده بود. از مَحرم و نامَحرم گفته بود. گفت مثلاً شوهر من نباید مو یا دست شما را ببیند. میگفت: «دین ما مثل تسبیحه. نماز و روزه و حجاب و... دونههاش هستن. هر کدوم از این دونهها را که جدا کنید تسبیح ناقص میشه.» 0 4
بریدههای کتاب مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی فصل کتاب 1404/3/3 مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی نورالهدی ماه پری 4.6 11 صفحۀ 107 مدتی میشد که هر بار جلسه را در خانه یکی از بچهها برگزار میکردند. آن شب جمعه، نوبت به خانه ما افتاده بود. حیات را آب و جارو کردم و میوه خریدم. کم کم همهشان آمدند و جلسه شروع شد. وقتی صدایش کردم که ظرف خیار و انگور را ببرد با تعجب پرسید اینها چیست؟ بعد توضیح داد که برای مراعات بچههای بیبضاعت گروه، در جلسات پذیرایی نمیکنند تا کسی خجالت نکشد دفعه بعد گروه را به خانهاش دعوت کند. حتی چای را هم نبرد. گفت که فقط یک پارچ آب کافی است. 0 5 فصل کتاب 1404/3/3 مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی نورالهدی ماه پری 4.6 11 صفحۀ 15 _ وضو داری؟ _ نماز خوندم ننه. خونه بتول خانم خوندم. _ واسه نماز نگفتم. سمنو ظریفه. هرچشمی نباید بهش بیفته. طیب و طاهر نباشه تلخ میشه. در این چند روز، وقت پاک کردن گندمها هم کلی سفارش کرده بود که دانههای شکسته و خراب را جدا کنیم. 0 3 فصل کتاب 1404/3/3 مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی نورالهدی ماه پری 4.6 11 صفحۀ 105 تو فقط ده سالته مادر. من تحمل این چیزها رو ندارم. فکر میکنی چرا یاد گرفتم خودم موهای بابا و شماها را کوتاه کنم؟ واسه اینکه پول ندم؟ نه مامان جون. به خدا من اندازه یه سال میرفتم طاقت دوری شوهر و بچههام رو ندارم. _ مامان! تا مادرای ترسویی مثل شما باشن، این سلاطین روی سرمون سوار میشن و ما رو به اسارت میبَرن. از چی میترسی؟ عاقبتِ هر زندگی مرگه اما نابودی نیست. مرگ شروع زندگی دوبارهست. نتیجه اون چیزی که تو دنیا بودیم. به قدری زیبا صحبت کرد که زبانم بند آمد. اصلاً با نفسهای آخر به خانه رسیدم. این همان بچهای بود که من از قرآن و دین مذهب برایش میگفتم و حالا در برابرش کم آورده بودم. حرفهایش را قبول کردم و درجا تسلیمش شدم. گفتم که نگران نباشد. مطمئن باشد از این به بعد همه جا همراهش هستم. اما خودم را گول میزدم. این اسماعیل بود که به من روحیه داد. قوت قلب و عقل داد. اصلاً از همان جا بود که جایگاهمان تغییر کرد. اسماعیل مادرم شد. 0 4 زهرا 1403/12/30 مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی نورالهدی ماه پری 4.6 11 صفحۀ 183 سرمایهٔ تو از این جهان یک کفن است/آنهم به امیدی که بری یا نبری! 0 0 فصل کتاب 1404/3/3 مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی نورالهدی ماه پری 4.6 11 صفحۀ 17 بتول خانم حجاب یادمان داده بود. از مَحرم و نامَحرم گفته بود. گفت مثلاً شوهر من نباید مو یا دست شما را ببیند. میگفت: «دین ما مثل تسبیحه. نماز و روزه و حجاب و... دونههاش هستن. هر کدوم از این دونهها را که جدا کنید تسبیح ناقص میشه.» 0 4