بریدهای از کتاب مادر ایران: خاطرات شفاهی عصمت احمدیان مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی اثر منیره زین العابدینی رنانی
1404/3/3
صفحۀ 107
مدتی میشد که هر بار جلسه را در خانه یکی از بچهها برگزار میکردند. آن شب جمعه، نوبت به خانه ما افتاده بود. حیات را آب و جارو کردم و میوه خریدم. کم کم همهشان آمدند و جلسه شروع شد. وقتی صدایش کردم که ظرف خیار و انگور را ببرد با تعجب پرسید اینها چیست؟ بعد توضیح داد که برای مراعات بچههای بیبضاعت گروه، در جلسات پذیرایی نمیکنند تا کسی خجالت نکشد دفعه بعد گروه را به خانهاش دعوت کند. حتی چای را هم نبرد. گفت که فقط یک پارچ آب کافی است.
مدتی میشد که هر بار جلسه را در خانه یکی از بچهها برگزار میکردند. آن شب جمعه، نوبت به خانه ما افتاده بود. حیات را آب و جارو کردم و میوه خریدم. کم کم همهشان آمدند و جلسه شروع شد. وقتی صدایش کردم که ظرف خیار و انگور را ببرد با تعجب پرسید اینها چیست؟ بعد توضیح داد که برای مراعات بچههای بیبضاعت گروه، در جلسات پذیرایی نمیکنند تا کسی خجالت نکشد دفعه بعد گروه را به خانهاش دعوت کند. حتی چای را هم نبرد. گفت که فقط یک پارچ آب کافی است.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.