بریده‌های کتاب فرضیه عشق

کم کم فکر میکنم عاشق بودن همینه، اینکه برای کامل بودن اون آدم مشکلی با تیکه تیکه کردن خودت نداشته باشی

🌸 عاشق بودن همینه. اینکه برای کامل موندن آدم دیگه مشکلی با تکه تکه کردن خودت نداشته باشی. 🌸

"الان، همه چیز همان جوری بود که همیشـه بود: مثل پوشیدن لباس دوست داشتنی اش بود، لباسی که فکر میکرد توی کمدش گم شده و می فهمید دقیقا مثل قبل کاملا مناسبش است."

🌸 هیچ وقت برای گفتن حقیقت دیر نیست. 🌸

🌸 اینکه نتونی چیزی رو ببینی، حتی اگه جلوی چشم هات باشه. اینکه عمداً خودت رو به کوری بزنی اون هم صرفاً چون از زیاد دیدن می ترسی، وحشتناکه... 🌸

کاش می‌تونستی خودت رو اونجوری که من میبینم ببینی

«اینکه نتونی چیزی رو ببینی، حتی اگه جلوی چشم‌هات باشه. اینکه عمداً خودت رو به کوری بزنی اون هم صرفاً چون از زیاد دیدن می‌ترسی، وحشتناکه.»

« من اون پدری‌ام که قبل از جشن پایان تحصیلات دخترش جلوی پسر موردعلاقه‌ش تفنگش رو تمیز می‌کنه. »

اولیو باید ریه‌هایش را متقاعد می‌کرد دست از کار نکشند و به گرفتن اکسیژن ادامه دهند و نگاهش در چین‌های کوچک کنار چشم آدام، در چالی که وسط گونه‌هایش بود گُم نشود.

لبش را به دندان کشید و بی اختیار گفت:«اگه به اندازه ی کافی خوب نباشم چی؟»

کاش می‌تونستی خودت رو اون‌جوری که من می‌بینم ببینی.