بریده‌های کتاب اکو: داستان مایک

ای زیبا با اسمان فراخت با دانه های کهربایی گندم زارانت با کوه های ارغوانی باشکوهت برافراز دشت های حاصلخیزت سرزمین من سرزمین من رحمت خدا همواره بر تو باد با اتحاد نیکی به اوج میرسد از غرب تا شرق درخشانت

آقای هاوارد به مایک چشمک زد؛《بهت گفتم امیدوار باس بهترین اتفاق بیفته.همیشه امکان معجزه هست.》

مهم نیست چه چیزایی تو زندگیت نداری؛ مهم اینه که یه قسمت بزرگ از زندگی، همیشه هست. واسه همین، اهمیت نداره که یه آهنگ چقدر غمگینه؛ چون شاید، یه روزی، خیلی زود، همه‌چیز بهتر بشه.

اندوه سنگین ترین چیزیه که هر آدمی باید تنهایی تحملش کند!

«بهت گفتم امیدوار باش بهترین اتفاق بیفته. همیشه امکان معجزه هست.»

همیشه در یک گوشه از دنیا جنگی در جریان بود؛

اگر چیزی به طرز غیر قابل باوری خوب باشد، حتماً یک فریب است.

همه دل دارن.دل بعضیا رو سخت تر میشه به دست آورد..

مامان بزرگم می‌گفت یه خونه‌ی بزرگ و پُر از تجمل فایده‌ای نداره، تا وقتی که آدمی که صاحبشه، قلبش به همون زیبایی نباشه.

اندوه سنگین ترین چیزیه که هر آدمی باید تنهایی حملش کنه.

همه دل دارن. دل بعضیا رو سخت‌تر می‌شه به‌دست آورد... اگه بخوای از آدم بزرگا چیزی بگیری یا سوالی بپرسی، باید درست ازشون بخوای. یعنی باید در خواست کنی.

«فرانکی، این روزا از دست‌دادن چیزایی که همیشه برام ارزش داشته‌ن، من رو می‌ترسونه.»

درباره ی چیزهاییه که مردم معمولی میخوان ولی ندارن، مهم نیست چه چیزهایی و توی زندگیت نداری؛ مهم اینه که یه قسمت بزرگ از زندگی همیشه هست.. شاید یه روزی، خیلی زود، همه چیز بهتر بشه...

اگر چیزی به طرز غیر قابل باوری خوب باشد حتما یک فریب است...